ظاهربینلغتنامه دهخداظاهربین . [ هَِ ] (نف مرکب ) آنکه فقط صورت ظاهر را بیند و از باطن بیخبر ماند. ظاهری . قشری . خُشک .
ظاهربینفرهنگ فارسی معین(هِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن که فقط به ظواهر امر توجه دارد، آن که قادر به دقت در عمق مسایل نیست .
باطن بینلغتنامه دهخداباطن بین . [ طِ ] (نف مرکب ) مقابل ظاهربین . (آنندراج ). مقابل قشری . آنکه بظاهر اکتفا نکند. || باریک بین . (آنندراج ).
ظاهرپرستلغتنامه دهخداظاهرپرست . [ هَِ پ َ رَ ] (نف مرکب ) ظاهربین : زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست در حق ما هرچه گوید جای هیچ اکراه نیست .حافظ.
یک چشمفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی کسی که یکچشم داشته باشد و چشم دیگرش کور و نابینا باشد.۲. [مجاز] ظاهربین و کوتاهنظر.۳. [مجاز] منافق.
ظاهریفرهنگ مترادف و متضاد۱. صوری، قشری ۲. بیرونی، داخلی، سطحی ۳. ظاهربین ۴. ظاهرگرا، قشرگرا ≠ باطنی، ۵. درونی