ظفرفرهنگ فارسی عمیدپیروز شدن؛ غلبه.⟨ ظفر شدن: (مصدر لازم) [قدیمی] = ⟨ ظفر یافتن⟨ ظفر یافتن: (مصدر لازم) پیروز شدن؛ دست یافتن به مراد؛ غلبه کردن.
زفرلغتنامه دهخدازفر. [ زَ ] (ع مص ) دراز کشیدن دم را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دراز کشیدن نفس را. (ناظم الاطباء). || برداشتن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). حمل کردن چیزی را. (از اقرب الموارد). || کشیدن آب . || آب پاشی نمودن و آب دادن . || شنیده شدن آواز. افروخته شدن آتش . (منتهی الارب
زفرلغتنامه دهخدازفر. [ زَ ف َ ] (ع اِ) ستون درخت . (منتهی الارب ). ستون درخت و چوبی که در کنار درخت جهت نگاهداری آن نصب کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زفرلغتنامه دهخدازفر. [ زَ ف َ / زَ ] (اِ)دهان را گویند که به عربی فم خوانند. (برهان ). دهان ... و آن را زفو نیز گفته اند... (انجمن آرا) (آنندراج ). دهان . (جهانگیری ). دهان . فم . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ). اوستا «زفر» (گلو)، پهلوی زفر. هوبشمان ز
زفرلغتنامه دهخدازفر. [ زِ ] (ع اِ) بار پشت و بار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || و فی البارع الحمل ، محرکةً؛ بمعنی بره گفته . (منتهی الارب ). حمل و بره . (ناظم الاطباء). || خیک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سامان مسافر. (منته
ظفرانگیزفرهنگ فارسی عمیدظفرانگیزنده؛ پیروزیآورنده؛ آنچه موجب ظفر شود: ◻︎ تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر / بل ز صد لشکر ظفرانگیزتر (مولوی: ۱۹۲).
ظفرهفرهنگ فارسی عمیدگوشت یا پوستی زائد که در گوشۀ چشم پدید آید و بهتدریج سبب نابینایی شود؛ ناخنۀ چشم.
اظافیرلغتنامه دهخدااظافیر. [ اَ ] (ع اِ) جج ِ ظُفر و ظُفُر. (متن اللغة). ج ِ ظُفر و ظُفُر و ظِفر شذوذاً، بمعنی ناخن . (آنندراج ).ناخنها. ج ِ ظفر و اظفور.(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به ظُفر و ظُفُر و ظِفر و اظفار و اظفور شود.
اظفرلغتنامه دهخدااظفر. [ اَ ف ُ ] (ع اِ) ج ِ ظُفر بندرت . (از متن اللغة). ج ِ ظُفر. (ناظم الاطباء). رجوع به ظفر شود.
ظفرانگیزفرهنگ فارسی عمیدظفرانگیزنده؛ پیروزیآورنده؛ آنچه موجب ظفر شود: ◻︎ تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر / بل ز صد لشکر ظفرانگیزتر (مولوی: ۱۹۲).
داود المظفرلغتنامه دهخداداود المظفر. [ وو دُل ْ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) پانزدهمین از امرای ارتقیه ٔ ماردین است . 769 - 778 هَ . ق .
حجرالظفرلغتنامه دهخداحجرالظفر. [ ح َ ج َ رُظْ ظُ ] (ع اِ مرکب ) شیخ الربوة شمس الدین ابی عبداﷲ محمدبن ابی طالب الانصاری الصوفی الدمشقی در کتاب نخبةالدهر فی عجایب البر و البحر گوید:قال ارسطو هو حجر مشوب بغبرة لین المحسة متی مررت به علی ظفر سلخه او علی قلامة الاظفار التقطتها و هذا الحجرمع لینه لایع
پیوسته ظفرلغتنامه دهخداپیوسته ظفر. [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ ظَ ف َ ] (ص مرکب ) آنکه همواره مظفر است و پیروز : کامران باد همه ساله و پیوسته ظفربخت پاینده و دل زنده و دولت برناه .