عاریتیفرهنگ فارسی عمید۱. = عاریت۲. [مجاز] آنچه ناپایدار باشد و دوام و بقا نداشته باشد: ◻︎ به عمر عاریتی اعتماد هیچ مکن / که پنج روز دگر میرود به استعجال (سعدی۲: ۶۵۷).
عاریتیلغتنامه دهخداعاریتی . [ ی َ ] (ص نسبی ) منسوب است به عاریت و آنچه به عاریت باشد و آنچه به عاریت ستانند و آنچه را بقاء نباشد چون زندگی و غیره : به عمر عاریتی هیچ اعتماد مکن که پنج روز دگر میرود به استعجال . سعدی .وعاقل به جاه عا
سرپل هواییairheadواژههای مصوب فرهنگستان1. منطقهای در سرزمین دشمن یا مناطق اشغالی که یگان هوابُرد و آمادها و تجهیزات مربوط از راه هوا در آن منطقه فرود میآیند و یگانهای هجومی پس از آفند منطقه را پاک و پدافند میکنند 2. ناحیۀ مشخصی در منطقۀ عملیاتی که بهعنوان پایگاه آماد و تخلیه از راه هوا مورد استفاده قرار میگیرد
خط سرپل هواییairhead lineواژههای مصوب فرهنگستانمنطقهای با فاصله از کنارۀ رود در اراضی دشمن یا دشمن بالقوه که پس از تسخیر، عبور سربازان و تجهیزات را تسهیل میکند و نیز نقش پایگاهی را دارد که از آنجا میتوان عملیات آفندی را تداوم بخشید یا از اراضی کلیدی در پشت سر حفاظت کرد
حارثیلغتنامه دهخداحارثی . [ رِ ] (اِخ ) محمودبن صاعدبن عبیداﷲ حارثی . مکنی به ابوالقاسم از فقهای حنفی مائه ٔ هفتم ، وفات بسال 606 هَ . ق . او راست : «تفهیم التحریر لنظم الجامع الکبیر» در فقه . نسخه ٔ خطی آن در کتابخانه ٔ خدیوی موجود است . (اعلام زرکلی ص <span
حارثیلغتنامه دهخداحارثی . [ رِ ] (اِخ ) مسعودبن احمدبن مسعودبن زید حارثی ، ملقب بسعدالدین . فقیهی حنبلی از اهل مصر. مولد سال 652 هَ . ق . و وفات بسال 711 هَ . ق . او راست : شرح مقنعبن قدامة در فقه ، یک نسخه ٔ خطی آن در کتابخان
آکورد عاریتیborrowed chordواژههای مصوب فرهنگستانآکوردی خارج از آکوردهای موجود در مایه و مقام مورد استفاده، بهویژه آکوردی از مایۀ بزرگ (major) که در یک مایۀ کوچک (minor) همپایه یا برعکس به کار میرود
تقسیم عاریتیborrowed divisionواژههای مصوب فرهنگستاناستفاده از تقسیمات سادۀ ضرب در میزانهای ترکیبی یا استفاده از تقسیمات ترکیبی ضرب در میزانهای ساده یا استفاده از تقسیماتِ غیرمتعارف در هرنوع میزان
سپنج خانهلغتنامه دهخداسپنج خانه .[ س ِ پ َ خا ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) سرای عاریتی . (آنندراج ). خانه ٔ عاریتی . (شرفنامه ). رجوع به سپنج شود.
رخ خراشیدنلغتنامه دهخدارخ خراشیدن . [ رُ خ َ دَ ] (مص مرکب ) لطمه زدن . از شدت تأثر و الم خراشیدن چهره : ور عاریتی بازستانند تو رخ رابر عاریتی هیچ بمخراش و بمخروش .ناصرخسرو.
آکورد عاریتیborrowed chordواژههای مصوب فرهنگستانآکوردی خارج از آکوردهای موجود در مایه و مقام مورد استفاده، بهویژه آکوردی از مایۀ بزرگ (major) که در یک مایۀ کوچک (minor) همپایه یا برعکس به کار میرود
تقسیم عاریتیborrowed divisionواژههای مصوب فرهنگستاناستفاده از تقسیمات سادۀ ضرب در میزانهای ترکیبی یا استفاده از تقسیمات ترکیبی ضرب در میزانهای ساده یا استفاده از تقسیماتِ غیرمتعارف در هرنوع میزان