عاشق کشیفرهنگ فارسی عمیدعمل عاشقکش؛ عاشقآزاری: ◻︎ رسم عاشقکشی و شیوۀ شهرآشوبی / جامهای بود که بر قامت او دوخته بود (حافظ: ۴۲۶).
عاشق کشیلغتنامه دهخداعاشق کشی . [ ش ِ ک ُ ] (حامص مرکب ) عمل عاشق کش . عاشق آزاری . جفا کردن عاشق را : رسم عاشق کشی و شیوه ٔ شهرآشوبی جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود. حافظ.زآنجا که رسم و عادت عاشق کشی تست با دشمنان قدح کش و با
حاشکلغتنامه دهخداحاشک . [ ش ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حشک . پی هم آینده . ج ، حواشک . (منتهی الارب ). || قوس حاشک ؛ کمان سخت . (منتهی الارب ). || نخلةحاشک ؛ خرمابن بسیاربار. (منتهی الارب ). درختی که خرما بسیار آورد. || ریاح حواشک ؛ بادهای مختلف المهب و بادهای تند یا نرم و سست . (منتهی الارب ).<
عاشقفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که دیگری را به حد افراط دوست دارد و یا دلبستگی به چیزی دارد؛ کسی که عشق میورزد؛ دلداده؛ دلبسته؛ دلباخته؛ شیفته.۲. (تصوف) سالک یا عارفی که به خدا عشق میورزد.
عاشقلغتنامه دهخداعاشق . [ ش ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ترگور بخش سلوانا شهرستان ارومیه واقع در هشت هزارو پانصدگزی شمال باختر سلوانا و چهارهزارو پانصدگزی باختر راه ارابه رو موانا به ارومیه محلی کوهستانی و سردسیر است و 120 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول
عاشقلغتنامه دهخداعاشق . [ ش ِ ] (ع ص ) عشق آرنده . ج ، عُشّاق . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ). آنکه در دوستی کسی یا چیزی به نهایت رسیده باشد. دل شیفته . شیفته دل . دلداده . دلشده . دل سوخته . دلباخته . دل از دست داده . دل از دست رفته : اورا حاسدان و عاشقان خ
شهرآشوبیلغتنامه دهخداشهرآشوبی . [ ش َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی شهرآشوب . عمل شهرآشوب . شهرآشوب بودن : رسم عاشق کشی و شیوه ٔ شهرآشوبی جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود.حافظ.
سجایالغتنامه دهخداسجایا. [ س َ ] (ع اِ) ج ِ سجیة. خوها و عادتها. (غیاث ) (منتهی الارب ) : کریم السجایا، جمیل الشیم . سعدی (بوستان ).دل داده ام بیاری عاشق کشی نگاری مرضیة السجایا محمودة الخصائل . حافظ.رج
سحرآفرینلغتنامه دهخداسحرآفرین . [ س ِ ف َ ] (نف مرکب ) جادوگر و ساحر و افسونگر. (ناظم الاطباء) : آئینه بردار و ببین آن غمزه ٔ سحر آفرین با زهر پیکان در کمین ترکان خونخوار آمده . خاقانی .بر آن چشم سیه صدآفرین بادکه در عاشق کشی سحر آ
انگیز کردنلغتنامه دهخداانگیز کردن . [ اَ ک َ دَ] (مص مرکب ) انگیختن . (یادداشت مؤلف ) : نفس را بعذرم چو انگیز کردچو آذرفزا آتشم تیز کرد. رودکی . || قصد کردن : امیر چوپان بنا بر دفع ملالت پادشاه انگیز شکار کرد و د
شیوهلغتنامه دهخداشیوه .[ شی وَ / وِ ] (اِ) طور و عمل و طرز و روش و قاعده . (برهان ). طور. رسم . طریقه . سبک . اسلوب . روش . نهج . وتیره . نسق . سان . گون . گونه . هنجار. طریق . راه . طرز.(یادداشت مؤلف ). طرز و روش . (ناظم الاطباء) (غیاث ) (از فرهنگ جهانگیری
عاشقفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که دیگری را به حد افراط دوست دارد و یا دلبستگی به چیزی دارد؛ کسی که عشق میورزد؛ دلداده؛ دلبسته؛ دلباخته؛ شیفته.۲. (تصوف) سالک یا عارفی که به خدا عشق میورزد.
عاشقلغتنامه دهخداعاشق . [ ش ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ترگور بخش سلوانا شهرستان ارومیه واقع در هشت هزارو پانصدگزی شمال باختر سلوانا و چهارهزارو پانصدگزی باختر راه ارابه رو موانا به ارومیه محلی کوهستانی و سردسیر است و 120 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول
عاشقلغتنامه دهخداعاشق . [ ش ِ ] (ع ص ) عشق آرنده . ج ، عُشّاق . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ). آنکه در دوستی کسی یا چیزی به نهایت رسیده باشد. دل شیفته . شیفته دل . دلداده . دلشده . دل سوخته . دلباخته . دل از دست داده . دل از دست رفته : اورا حاسدان و عاشقان خ
پیرمحمد عاشقلغتنامه دهخداپیرمحمد عاشق . [ م ُ ح َم ْ م َ دِ ش ِ ] (اِخ ) ابن علی (یا پیر محمدبن علی عاشق ) او راست ترجمه ٔ شرح حدیث الأربعین ابن کمال پاشا بترکی و معراج الایالة و منهاج العدالة بترکی . و ترجمه ٔ السیاسةالشرعیة فی اصلاح الراعی و الرعیة ابن تیمیه با اضافاتی بعهد سلطان سلیم عثمانی .
چشمه عاشقلغتنامه دهخداچشمه عاشق . [ چ َ م َ ش ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان کوشک بخش بافت شهرستان سیرجان که در 70 هزارگزی جنوب خاوری بافت و4هزارگزی خاور راه فرعی بافت به اسفندقه واقع است و9 تن
چشمه عاشقلغتنامه دهخداچشمه عاشق . [ چ َ م َ ش ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان کوشک بخش بافت شهرستان سیرجان که در 58 هزارگزی جنوب خاوری بافت بر سر راه مالرو زنجان به اسفندقه واقع است و 4 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج <
حسین آباد عاشقلغتنامه دهخداحسین آباد عاشق . [ ح ُ س َ دِ ش ِ ] (اِخ ) ده از بخش حومه ٔ شهرستان نائین . 20هزارگزی شمال باختری نائین . سه هزارگزی راه اردستان به نائین . جلگه معتدل . سکنه 134 تن . زبان فارسی . آب آن از قنات . محصول آنجا غ
شاه عاشقلغتنامه دهخداشاه عاشق . [ ش ِ ] (اِخ ) نام شاعر صوفی مسلک که در دوره ٔ شاه شیخ ابواسحاق اینجو شعر به لهجه ٔ شیرازی میگفت و بر در مسجد عتیق شیراز دکه ای داشت که در آن شیرینی وقند و نبات میفروخت روز جمعه ای که شیخ ابواسحاق از نماز فراغت حاصل کرد و از مسجد بیرون آمد. شاه عاشق او را ثنا گفت ا