عباردلغتنامه دهخداعبارد. [ ع ُ رِ ] (ع ص ) جاریة عبارد؛ دختر سپیدرنگ و تازه بدن نازک و لرزان اندام . (ناظم الاطباء). || شاخ نرم و نازک . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
عبارتفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) مجموع الفاظ و کلمات بدون فعل، مانند انجمن علمی دانشجویان دانشکدۀ ادبیات.۲. سخن؛ گفتار.۳. [قدیمی] اصطلاح.
عبارتلغتنامه دهخداعبارت . [ ع ِ رَ ] (ع اِمص ، اِ) عبارة. || تفسیر و تأویل . || شرح . || ترجمه . (ناظم الاطباء). || بیان و تعبیر کردن . (غیاث اللغات ). || تکلم . (اقرب الموارد). || طرز بیان . طریقه ٔ ادای سخن . (ناظم الاطباء) : آنجا که عبادت باید عبارت سود ندارد. (کشف
عبارتفرهنگ فارسی معین(عِ رَ) [ ع . عبارة ] 1 - (مص م .) بیان کردن ، تعبیر کردن سخن یا خواب . 2 - سخن گفتن . 3 - (اِ.) طرز بیان ، ادای سخن . 4 - ترکیب چند کلمه یا جمله که دلالت بر معنی و مطلبی بکند.
عبردلغتنامه دهخداعبرد. [ ع ُ رُ] (ع ص ) عُبَرد. عُبَردة. عُبارِد. دختر سپیدرنگ تازه بدن نازک و لرزان اندام . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || عشب عُبرد؛ گیاه باریک و بد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || غصن عبرد و عبارد؛ شاخ نرم و نازک . (اقرب الموارد)(از منتهی الارب ) (آنندر
عربدلغتنامه دهخداعربد. [ ع ُرَ ب ِ ] (ع ص ) عُرَبِدَة. عُبْرُد. عُبَرِد. عُبارِد. جاریةٌ عُرَبِد؛ دختر سپیدرنگ ، تازه بدن نازک و لرزان اندام . (از منتهی الارب ، ذیل ماده ٔ «ع ب ر د»).
شاخلغتنامه دهخداشاخ . (اِ) شاخه . شغ. شغه . غصن . فرع . قضیب . فنن . خُرص ، خِطر. خَضِر. نجاة. عِرزال . بار.رجوع به بار شود. شاخ درخت . (فرهنگ جهانگیری ) (فهرست ولف ) . فرع در مقابل تنه و نرد. در گنابادی معادل شاخه . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ، ذیل شاخ ). در تکلم شاخه است . در پهلوی شاخ ودر