عبرت نمافرهنگ فارسی عمید۱. آنچه موجب عبرت میشود؛ عبرتنماینده.۲. آنچه موجب شگفتی میشود؛ شگفتانگیز.
حبریتلغتنامه دهخداحبریت . [ ح ِ ] (ع ص ) خالص . بی آمیغ. صرف . بحت : کذب حبریت ؛ دروغ محض . (منتهی الارب ).
ابیردلغتنامه دهخداابیرد. [ اُ ب َ رِ ] (اِخ ) ابن معذر. یکی از شعرای ابتداء دولت اموی است . او به اکابر و ملوک نپیوست و در قبیله ٔ خویش میزیست واشعاری نهایت دلنشین دارد و از جمله این دو بیت از مرثیه ٔ بلیغه ٔ او که در وفات برادر خویش گفته است :تطاول لیلی لم انمه تقلباًکأن ّ فراشی حال
ابیردلغتنامه دهخداابیرد. [ اُ ب َ رِ ] (اِخ ) ابن هَرثمه عذری . شاعری از عرب . و بعضی نام او را اربد گفته اند.
ابیردلغتنامه دهخداابیرد. [ اُ ب َ رِ ] (اِخ ) مردی بود از حمیر که به قبیله ٔ بنی سلیم رفت و کشته شد.
محمودلغتنامه دهخدامحمود. [ م َ ] (اِخ ) ابن عثمان لامعی . او راست : منظومه ٔ گوی و چوگان . فرهادنامه به ترکی که به صله ٔ آن قریه ای گرفته است ، عبرت نما به ترکی ، هفت پیکر ناتمام . شرف الانسان به ترکی . مفتاح الجنات فی خواص السور والاَّیات به ترکی و ترجمه ٔ ترکی سلامان و ابسال جامی . وفات او ر
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد السیواسی ، ملقب بشمس الدین . او راست : گلشن آبلا در تصوف . مناسک شمس الدین . عمدة فی لغات الفرس . منظومه ٔ سلیمان نامه بترکی . الصفائح فی التوحید. هشت بهشت . شرح غزلیّات سلطان مراد ثالث . عبرت نما. دیوان الهیات . مناقب خلفأالأربعه . کتاب الح
عبرتلغتنامه دهخداعبرت . [ ع ِ رَ ] (ع مص ) عبرة. پند گرفتن . (غیاث اللغات ) (از صراح ) (ناظم الاطباء). عبرة : سه بیت شعر یاد داشتم از آن ابوالعتاهیه ... که اندر آن عبرتهاست . (تاریخ بیهقی ص 238).خاقانیا به عبرت ناپاکی فلک بر خا
لامعیلغتنامه دهخدالامعی . [ م ِ ] (اِخ ) محمودبن عثمان بن علی نقاش برسوی . از مشاهیر شعرا و ادبای عثمانی . جدش از جانب تیمور لنگ به ماوراءالنهر منتقل شد و پس از فراگرفتن صنعت نقاشی به وطن بازگشت . پسر وی عثمان پدر صاحب ترجمه به روزگار سلطان بایزید دفتردار بوده است و خود صاحب ترجمه پس از تحصیل
عبرتفرهنگ فارسی عمید۱. پند گرفتن.۲. (اسم) آگاهیای که از نظر کردن در احوال دیگران حاصل میشود؛ پند.⟨ عبرت گرفتن: (مصدر لازم) هشیار و آگاه شدن از چیزی بهوسیلۀ نظر کردن در احوال دیگران یا تجربیات خود؛ پند گرفتن.
عبرتلغتنامه دهخداعبرت . [ ع ِ رَ ] (ع مص ) عبرة. پند گرفتن . (غیاث اللغات ) (از صراح ) (ناظم الاطباء). عبرة : سه بیت شعر یاد داشتم از آن ابوالعتاهیه ... که اندر آن عبرتهاست . (تاریخ بیهقی ص 238).خاقانیا به عبرت ناپاکی فلک بر خا
عبرتفرهنگ فارسی معین(ع ِ رَ) [ ع . عبرة ] 1 - (مص ل .) پند گرفتن . 2 - (مص م .) ارزیابی کردن ، سنجیدن . 3 - (اِ.) پند.
بی عبرتلغتنامه دهخدابی عبرت . [ ع ِ رَ ](ص مرکب ) (از: بی + عبرت ) آنکه پند نگیرد و نصیحت از کسی گوش نکند. (ناظم الاطباء). رجوع به عبرت شود.
عبرتفرهنگ فارسی عمید۱. پند گرفتن.۲. (اسم) آگاهیای که از نظر کردن در احوال دیگران حاصل میشود؛ پند.⟨ عبرت گرفتن: (مصدر لازم) هشیار و آگاه شدن از چیزی بهوسیلۀ نظر کردن در احوال دیگران یا تجربیات خود؛ پند گرفتن.
عبرتلغتنامه دهخداعبرت . [ ع ِ رَ ] (ع مص ) عبرة. پند گرفتن . (غیاث اللغات ) (از صراح ) (ناظم الاطباء). عبرة : سه بیت شعر یاد داشتم از آن ابوالعتاهیه ... که اندر آن عبرتهاست . (تاریخ بیهقی ص 238).خاقانیا به عبرت ناپاکی فلک بر خا