حبرانلغتنامه دهخداحبران . [ ح َ ] (اِخ ) صاحب مراصدالاطلاع گوید: شهری است و گمان میکنم که از دیار بنی بکر باشد نزدیک اسعرد.
حبرانلغتنامه دهخداحبران . [ ح ِ ] (اِخ ) کوهی است . زیدالخیل در وصف ناقه ٔ خود گوید : غدت من رحیخ ثم راحت عشیةبحبران ارقال العتیق المجفرفقد غادرت للطیر لیلة خمسهاجواراً برمل النغل لما یسعر.و نیز راعی گوید:کانها ناشط حم مدامعه من وحش حبران بین
حبرانلغتنامه دهخداحبران . [ ح ُ ] (اِخ ) ابن عمروبن قیس بن جشم بن عبدالشمس . پدر قبیله ای به یمن و از ایشان است ابوسعید حبرانی عبداﷲبن بشر سکسکی . (سمعانی ص 153). و ازآن قبیله است ابوراشد و جمعی دیگر. (منتهی الارب ).
هبرانلغتنامه دهخداهبران . [ ] (اِخ ) دهی است جزءبخش حومه ٔ شهرستان ساوه . در 21 هزارگزی ساوه و 18 هزارگزی راه عمومی آن واقع شده . ناحیه ای است کوهستانی ، سردسیر و دارای 239 تن سکنه ٔ ترکی و فا
عبرانلغتنامه دهخداعبران . [ ع َ ] (ع ص ) مرد بااشک . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || اندوهگین . (اقرب الموارد).
آگینفرهنگ فارسی عمید۱. پشم، پنبه، پَر، و امثال آن که درون تشک، بالش، و لحاف را با آنها پر میکنند: ◻︎ بهر آ گینِِ چاربالش اوست / هر پَری کاین کبوتر افشاندهست (خاقانی: ۸۲).۲. (بن مضارعِ آگنیدن) = آگنیدن۳. پُر؛ انباشته؛ آلوده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): زهرآگین، عبیرآگین، عنبرآگین، مشکآگین، ◻︎ رکیبش دو زرین،