عترةلغتنامه دهخداعترة. [ ع ِ رَ] (ع اِ) عترت . فرزندان و اخص اقارب مرد یا اهل بیت قریب یا خویشان او از اقارب باشند یا از اباعد: نحن عترة رسول اﷲ. (ابوبکر بنقل منتهی الارب ). عترت . و رجوع به عترت شود. || گردن بند که به مشک وعنبر و مانند آن معجون کرده ساخته باشند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد)
حترةلغتنامه دهخداحترة. [ ح ُ رَ ] (ع اِ) چیزی اندک . || پیوندی که به دامن خیمه و خرگاه درآورند هرگاه از زمین بلند باشد. ج ، احتار. || فراهم آمدنگاه هر دو کنج دهان . || مهمانی بنای نو. || جای سر بروت بریدن از لب . (منتهی الارب ).
حتیرهلغتنامه دهخداحتیره . [ ح َ رَ ] (ع اِ) مهمانی بنای نو. حُترَه . وکیره . || بوریاکوبی . (مهذب الاسماء).
عترتلغتنامه دهخداعترت . [ ع ِرَ ] (ع اِ) عترة. خویشاوندان و اقارب : ما بر اثر عترت پیغمبر خویشیم اولاد زنا بر اثر رأی و هوی اند.ناصرخسرو.پیش خدای نیست شفیعم مگر رسول دارم شفیع پیش رسول آل و عترتش . ناصرخس
خویشاوندانلغتنامه دهخداخویشاوندان . [ خوی / خی وَ ] (اِ مرکب ) ج ِ خویشاوند. (ناظم الاطباء). اقارب ، اُسرَه . حمیم . (یادداشت مؤلف ) : پسرش عضد قوی تر آمد از پدر و خویشاوندان . (تاریخ بیهقی ). بخویشاوندان کم از خویش محتاج بودن مصیبتی عظیم د
جزائریلغتنامه دهخداجزائری . [ ج َ ءِ ] (اِخ ) سیدنعمت اﷲبن سیدعبداﷲ موسوی شوشتری . وی از عالمان بزرگ بود و در علوم فقه و حدیث و ادب عربی یگانه ٔعصر خویش بشمار میرفت و در کسب فنون فضائل کم نظیر بود. او از شاگردان علامه ٔ مجلسی و سیدهاشم بحرانی و فیض کاشانی و سایر استادان زمان خود بود و با اینکه
دودهلغتنامه دهخدادوده . [ دو دَ / دِ ] (اِ) (دود + ه ، پسوند اتصاف ) دودمان . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). خاندان . (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث ). خانواده . (لغت محلی شوشتر) (برهان ) (آنندراج ). خویش . (غیاث ). طایفه و قبیله . (ناظم الاط
کعترةلغتنامه دهخداکعترة. [ک َ ت َ رَ ] (ع مص ) خمان رفتن چون مستان ، منه کعتر فی مشیه کعترة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سخت دویدن . || شتاب کردن در رفتار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
صعترةلغتنامه دهخداصعترة. [ ص َ ت َ رَ ] (ع مص ) چریدن زنبور عسل صعتر را. || زینت دادن چیزی را و آراسته کردن . (منتهی الارب ).