عتیلغتنامه دهخداعتی . [ ع َت ْی ْ ] (ع مص ) بزرگ منشی کردن . (منتهی الارب ). || درگذشتن از حد. (منتهی الارب ).
عتیلغتنامه دهخداعتی . [ ع ِتی ی / ع ُ تی ی ] (ع مص ) از حد درگذشتن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر). || بزرگ منشی کردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). || به غایت پیری رسیدن . (تاج المصادر) (غیاث اللغات ). کلانسال شدن و
حثیلغتنامه دهخداحثی . [ ح َث ْی ْ ] (ع مص ) حثو. تحثاء. پاشیدن خاک . خاک پاشیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). || ریخته و پاشیده شدن خاک . (منتهی الارب ). نشستن خاک . || عطای اندک دادن . (زوزنی ).
حتیلغتنامه دهخداحتی . [ ح َت ْ تا ] (اِخ ) نام کوهی از عمان یا جبلة. (معجم البلدان از خط ابن مختار از خط وزیر مغربی ).
عتیبفرهنگ فارسی عمید۱. ملامت؛ سرزنش: ◻︎ مکن با من ناشکیبا عتیب / که در عشق صورت نبندد شکیب (سعدی۱: ۱۰۲).۲. خشم.
اعتاءلغتنامه دهخدااعتاء. [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عُتُوّ. سرکشان . (آنندراج ) (از لطائف از غیاث اللغات ). ج ِ عَتی ّ (اعلال شده ٔ عتوی بر وزن فعول ) بمعنی فرومایه ٔ تباه کارسرکش . (از منتهی الارب ). ج ِ عَتی ّ. (ناظم الاطباء).
عِتِيّاًفرهنگ واژگان قرآنسرکشي - فرتوتي (اينکه حضرت زکريا عرض کرد به "عتي "رسيدهام کنايه از بطلان شهوت ازدواج و نوميدي از فرزنددار شدن است . در اصل به معني "سرکشي "مي باشد از اين جهت که گويي به واسطه پيري اعضاء و جوارحش از او فرمان نمي برند )
درگذرندهلغتنامه دهخدادرگذرنده . [ دَ گ ُ ذَ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) درگذارنده . عبور کننده . عابر. تجاوز کننده . عِزْهِل . عُزهول . غابر. مارد. مَرید: أجرد؛ بسیار سبقت کننده و درگذارنده . جسر؛ شتر درگذرنده . سهم صارد؛ تیر درگذرنده . عات ، عتی ؛ درگذرنده از حد. ک
حلغتنامه دهخداح . (حرف ) حرف ششم است از حروف هجاء عرب پس از جیم و پیش از خاء و حرف هشتم از حروف فارسی پیش از خاء و پس از چ . و آن از حروف مصمته ٔ ملفوظة ویکی از حروف ششگانه ٔ حلقیه است و آن را به حساب جُمَّل و هم حساب ترتیبی فارسی به هشت دارند و نام آن حاء است و آن را حاء حطی و حاء مهمله و
تابعیلغتنامه دهخداتابعی . [ ب ِ ] (ع ص نسبی ) منسوب به تابع. || آنکه اصحاب رسول صلی اﷲ علیه و آله وسلم را دیده . ج ، تابعیون . آنکه بعض اصحاب رسول را درک کرده است . آنکه درک صحبت رسول صلوات اﷲ علیه نکرده لیکن صحابه ٔ او صلوات اﷲ علیه را دیده است . رجوع به صحابی شود. عتی بن ضمره تابعی است . سوی
عتیبفرهنگ فارسی عمید۱. ملامت؛ سرزنش: ◻︎ مکن با من ناشکیبا عتیب / که در عشق صورت نبندد شکیب (سعدی۱: ۱۰۲).۲. خشم.
عتیقهفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی آنچه متعلق به دوران کهن است و دارای ارزش هنری و تاریخی است؛ قدیمی.۲. (اسم) آنچه متعلق به دوران کهن است.۳. [عامیانه، مجاز] زشت؛ مسخره؛ بهدردنخور: آمده بود اینجا، خواهر عتیقهاش را هم آورده بود.
دوساعتیلغتنامه دهخدادوساعتی . [ دُ ع َ ] (ص نسبی ) منسوب به دو ساعت . آن فاصله که در مدت دو ساعت توان پیمود: شمیران در دوساعتی تهران قراردارد؛ در مسافت دو ساعت راه . (یادداشت مؤلف ).
حسین طلعتیلغتنامه دهخداحسین طلعتی . [ ح ُ س َ ن ِ طَ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ انقروی مفتی . درگذشته ٔ 1075 هَ . ق . دیوان شعر به ترکی دارد. (هدیة العارفین ج 1 ص 322).
خلعتیلغتنامه دهخداخلعتی . [ خ ِ / خ َ ع َ ] (ص نسبی ، اِ) آنچه بخلعت دهند. (یادداشت بخط مؤلف ).- اسب خلعتی ؛ اسبی که هبه کرده شده : حُمَلان ؛ اسب پیش کشی .|| آنچه عروس برای خویشان شوی از البسه بخانه ٔ شوهر آرد. (یادداشت بخط مو
زراعتیلغتنامه دهخدازراعتی . [ زِ ع َ ] (ص نسبی ) منسوب به زراعت : زمینهای زراعتی . در تداول زَراعَتی تلفظ شود. بقاعده ٔ عربی منسوب به زراعت «زراعی » آید، ولی در فارسی زراعتی به قیاس اباحتی و ملامتی جایز است . (فرهنگ فارسی معین ).
رفعتیلغتنامه دهخدارفعتی .[ رِ ع َ ] (اِخ ) میرزا ابراهیم رفعتی از گویندگان متأخر ایران و از مردم تبریز بود. برای سیاحت به هندوستان سفر کرد. بیت زیر در وصف شهر کشمیر از اوست :چنان لطیف زمینی که همچو دانه ٔ دردرو چو قطره ای افتد بغلطد از تدویر.(از قاموس الاعلام ترک