پاتکcounter-attackواژههای مصوب فرهنگستاننوعـی حرکت تهاجمـی یا تهاجمی ـ تدافعی که برروی حرکت تهاجمی حریف انجام میشود
حتکلغتنامه دهخداحتک . [ ح َ ] (ع مص ) حتکان . گام خرد نهادن در شتافتن . (تاج المصادر بیهقی ). شتاب رفتن و گام خرد نهادن . (منتهی الارب ). گام خرد نهادن در شتافتن . (مهذب الاسماء). || تراشیدن چیزی را. || حتک نعام رمل را؛ کاویدن شترمرغ ریگ را. || لاادری این حتکوا؛ نمیدانم کجا رفتند. (منتهی الا
هطقلغتنامه دهخداهطق . [ هََ طَ ] (ع مص ) شتاب رفتن . (منتهی الارب ). || (اِمص ) سرعت در رفتار. (از اقرب الموارد).
عتیقهفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی آنچه متعلق به دوران کهن است و دارای ارزش هنری و تاریخی است؛ قدیمی.۲. (اسم) آنچه متعلق به دوران کهن است.۳. [عامیانه، مجاز] زشت؛ مسخره؛ بهدردنخور: آمده بود اینجا، خواهر عتیقهاش را هم آورده بود.
عتیقةلغتنامه دهخداعتیقة. [ ع َ ق َ ] (اِخ ) محله ای است به بغداد در جانب غربی مابین طاق الحرانی تاباب الشعیر. (معجم البلدان ). رجوع به عتیکیه شود.
عتیقةلغتنامه دهخداعتیقة. [ ع َ ق َ ] (ع ص ) مؤنث عتیق وعرب گوید قنطرة عتیقه و قنطرة جدید؛ پل کهنه و نو زیرا عتیق بمعنی فاعل است و جدید بمعنی مفعول و با این فرق «درآوردن تا، در عتیقه و حذف آن در جدید» فرق گذارند بین صفت مبنی از برای فاعل (عتیقه ) و مبنی ازبرای مفعول (جدید). (اقرب الموارد) (منت
عتیقهفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی آنچه متعلق به دوران کهن است و دارای ارزش هنری و تاریخی است؛ قدیمی.۲. (اسم) آنچه متعلق به دوران کهن است.۳. [عامیانه، مجاز] زشت؛ مسخره؛ بهدردنخور: آمده بود اینجا، خواهر عتیقهاش را هم آورده بود.
عتیق الساجةلغتنامه دهخداعتیق الساجة. [ ع َ قُس ْ سا ج َ ] (اِخ ) قریه ای بود بین آذربایجان و بغداد که طغیان دجله آن را ویران کرد.
عتیقةلغتنامه دهخداعتیقة. [ ع َ ق َ ] (اِخ ) محله ای است به بغداد در جانب غربی مابین طاق الحرانی تاباب الشعیر. (معجم البلدان ). رجوع به عتیکیه شود.
عتیقةلغتنامه دهخداعتیقة. [ ع َ ق َ ] (ع ص ) مؤنث عتیق وعرب گوید قنطرة عتیقه و قنطرة جدید؛ پل کهنه و نو زیرا عتیق بمعنی فاعل است و جدید بمعنی مفعول و با این فرق «درآوردن تا، در عتیقه و حذف آن در جدید» فرق گذارند بین صفت مبنی از برای فاعل (عتیقه ) و مبنی ازبرای مفعول (جدید). (اقرب الموارد) (منت
دورق العتیقلغتنامه دهخدادورق العتیق . [ دَ رَ قُل ْ ع َ ] (اِخ ) دورق . شهری از ایران به خوزستان در مصب جراحیه به خلیج فارس دارای هشت هزار سکنه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دورق و تاریخ پانصدساله ٔ خوزستان مرحوم کسروی شود.
سفیدان عتیقلغتنامه دهخداسفیدان عتیق . [ س َ ع َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مواضعخان بخش ورزقان شهرستان اهر.از لحاظ اداری تابع بخش بستان آباد از شهرستان تبریز. دارای 770 تن سکنه و آب آن از چشمه است . محصول آن غلات و حبوبات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="h
ابوعتیقلغتنامه دهخداابوعتیق . [ اَ ع َ ] (اِخ ) عبدالرحمن بن عبداﷲبن محمدبن عبدالرحمن بن ابی بکر الصدیق . از روات است .