عدالةدیکشنری عربی به فارسیقاعده انصاف , انصاف بي غرضي , تساوي حقوق , داد , عدالت , انصاف , درستي , دادگستري
عدالةلغتنامه دهخداعدالة. [ ع َ ل َ ] (ع مص ) به سند گواهی شدن . (منتهی الارب ). || شایسته ٔ گواهی شدن . (آنندراج ). || عدل بودن . (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || ضد جور. (قطرالمحیط). انصاف دادن . (اقرب الموارد). || داد ستدن . (آنندراج ).
حذالةلغتنامه دهخداحذالة. [ ح ُ ل َ ] (ع اِ) کرانه ٔ دامن پیراهن . || نوعی از صمغ سرخ . || ریزه ٔ کاه . (منتهی الارب ). خرده ٔ کاه . (مهذب الاسماء).
هدالةلغتنامه دهخداهدالة. [ هََ ل َ ] (اِخ ) دهی است به یمن . (منتهی الارب ). قریه ای است از قراء عثر در اوایل یمن از جانب قبله . (معجم البلدان ).
هدالةلغتنامه دهخداهدالة. [ هََ ل َ ] (ع اِ) گروه . (منتهی الارب ). جماعت . (اقرب الموارد). || نوعی از درخت که در سمرزار روید و سمر نیست . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، هدال . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).