عدامللغتنامه دهخداعدامل . [ ع ُ م ِ ] (ع ص ) دیرینه و سال خورده از هر چیزی . (قطرالمحیط) (اقرب الموارد)(از منتهی الارب ). || سطبر و کهنه از درخت و سوسمار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
عدموللغتنامه دهخداعدمول . [ ع ُ ] (ع اِ) غوک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (ص ) دیرینه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
هدمللغتنامه دهخداهدمل . [ هَِ دَ ] (ع ص ، اِ) جامه ٔ کهنه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || مرد گران . (منتهی الارب ). || پشته ٔ بلند فراهم آمده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
هدمللغتنامه دهخداهدمل . [ هَِ م ِ ] (ع ص ) جامه ٔ کهنه و دیرینه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بسیارموی ژولیده . (منتهی الارب ). کثیرالشعر. || قدیم کهنه . (اقرب الموارد).
دشمن شکنلغتنامه دهخدادشمن شکن .[ دُ م َ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) شکننده ٔ دشمن . خصم شکن . عدومال . آنکه بر دشمن چیره می گردد. (ناظم الاطباء). کسی که خصم را مغلوب سازد. و رجوع به دشمن شکنی شود.
دشمن ماللغتنامه دهخدادشمن مال . [ دُ م َ ] (نف مرکب ) دشمن مالنده . مغلوب کننده ٔ دشمن . عدومال : خسرو شیر دل پیل تن دریا دست شاه گرد افکن لشکر شکن دشمن مال . فرخی .ای جهاندار بلند اختر پاکیزه گهرای مخالف شکر رزم زن دشمن مال .
ماللغتنامه دهخدامال . (حامص ) در بعضی ترکیبات به معنی مالیدن آید: گوشمال . خاکمال . (فرهنگ فارسی معین ). || (نف ) مشتق از مالیدن به معنی مالنده و لمس کننده و ساینده و همیشه بطور ترکیب استعمال می شود مانند دستمال و رومال یعنی جامه ای که بر دست و روی می مالند و دست و روی را بدان پاک می کنند. (
نوشهلغتنامه دهخدانوشه . [ش َ / ش ِ ] (اِ) قوس قزح . (اوبهی ) (برهان قاطع) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). آزفنداگ . آفنداک . انطلیسون .تیراژه . کمر رستم . کمردون . طوق بهار. سریر. (یادداشت مؤلف از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) : از
شنوشهلغتنامه دهخداشنوشه . [ش َ / ش ِ نو ش َ / ش ِ ] (اِ) شنوسه . سنوسه . اشنوسه . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). هوایی باشد که از راه دماغ به جلدی و تندی تمام بی اختیار برآید و آن را به عربی عطسه گویند. (برهان ). عطسه . (فرهنگ جهانگ