عدیدلغتنامه دهخداعدید. [ ع َ ] (اِخ ) آبی است مر عمیره راکه بطنی از کلب اند. (معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
عدیدلغتنامه دهخداعدید. [ع َ ] (ع اِ) شمار. اسم است از عد. (قطرالمحیط) (اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). و منه : هم عدیدالحصی و بنوفلان فی العدید الاکثر. || همتا. ندّ. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || حریف . (از منتهی الارب ). الِقرن . (از اقرب الموارد). || همدست در شجاعت . (منتهی الارب ).
ردیابی کمکدارaided trackingواژههای مصوب فرهنگستانردیابی هدف متحرک در زاویه یا ارتفاع یا مسافتی معین با استفاده از سازوکار ردیابی راداری یا لیزری یا بصری یا حرارتی یا ترکیبی از آنها
چَفتۀ هوبَریshoulder arch 1, caernarvon arch 1, square-headed trefoil arch 1, shoulder-headed arch 1واژههای مصوب فرهنگستانصورت ساختهشدۀ قوس هوبَری
قوس هوبَریshoulder arch 2,caernarvon arch 2,square-headed trefoil arch 2,shoulder -headed arch 2واژههای مصوب فرهنگستانقوسی متشکل از سه بخش شامل دو شانه و یک تاج که تاج آن از شانهها آشکارا منفک است
عدیدةلغتنامه دهخداعدیدة. [ ع َدَ ] (ع ص ، اِ) مؤنث عدید. (اقرب الموارد) (قطرالمحیط). || بهر. (منتهی الارب ). حصه ، یقال له منه عدیدة، أی حصة. (اقرب الموارد) (قطرالمحیط). ایام عدیده ، أی معدودة. ج ، عداید. (اقرب الموارد).
بسیاردیکشنری فارسی به عربیاضافي , انبوب متفرع , بعيدا , ثمين , جدا , عديد , قطعة , کثير , کل , لعنة , وفير ، أَثِيث
بزرگدیکشنری فارسی به عربیاضافي , بالغ , رييسي , سامي , شامل , ضخم , عالي , عديد , عظيم , قبر , کبير , مجموع اجمالي , مهيب , هائل , واسع , وقور
عدیدةلغتنامه دهخداعدیدة. [ ع َدَ ] (ع ص ، اِ) مؤنث عدید. (اقرب الموارد) (قطرالمحیط). || بهر. (منتهی الارب ). حصه ، یقال له منه عدیدة، أی حصة. (اقرب الموارد) (قطرالمحیط). ایام عدیده ، أی معدودة. ج ، عداید. (اقرب الموارد).
رعدیدلغتنامه دهخدارعدید. [ رِ ] (ع ص ) جنبان و ترسان . (ناظم الاطباء). ترسویی که بسیار لرزان باشد. (از اقرب الموارد).بددل . ترسان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ترسنده . ترسو. (یادداشت مؤلف ). || زن لرزان گوشت . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || (اِ) پالوده . ج ، رَ
تعدیدلغتنامه دهخداتعدید. [ ت َ ] (ع مص ) به استقصای چیزی شمردن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). شمردن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). شمار کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || شمار کردن مناقب مرده . (از اقرب الموارد). || مالی که آن را عدد بسیار نباشد جمع کردن . (ت
تعدیدفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) در بدیع، آوردن نامهای متعدد بر یک سیاق، مانندِ این شعر: توانگری و جوانی و رنگوبوی بهار / شراب و سبزه و آب روان و روی نگار؛ سیاقةالاعداد.۲. [قدیمی] شمردن؛ برشمردن؛ بهشمار آوردن.