عدیم النظیرلغتنامه دهخداعدیم النظیر. [ ع َ مُن ْ ن َ ] (ع ص مرکب ) بی نظیر. بی همتا : در عهد خویش عدیم النظیر بود. (ترجمه ٔیمینی ص 238). در فنون آداب و... در سخندانی و سخن آرایی عدیم النظیر و وحیدالدهر است . (تاریخ قم ص <span class="hl" dir="
اصطلاحidiomواژههای مصوب فرهنگستانزنجیرهای از چند واژه که یک واحد معنایی محسوب میشود و معنای آن سرجمع معنای واژههای سازندهاش نیست
پارهاصطلاحidiom chunkواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از اصطلاح که در طی فرایند نحوی از بقیة آن جدا شده است
فاصلهیاب الکترونیکیelectronic distance measurement, EDMواژههای مصوب فرهنگستانوسیلهای الکترونیکی که برای اندازهگیری فاصله براساس خواص امواج الکترومغناطیسی عمل میکند
همتافتگر فزودـ فرودadd-drop multiplexer, ADMواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای که بیتنشانکهایی را از جریان بیت رقمی بیرون میآورد و بیتنشانکهای دیگری را در آن میگنجاند
فریدالعصرلغتنامه دهخدافریدالعصر. [ ف َ دُل ْ ع َ ] (ع ص مرکب )فریدالدهر. فریدالزمان : در فنون آداب عدیم النظیر و فریدالعصر و وحیدالدهر. (تاریخ قم ص 4).
عدیم المثللغتنامه دهخداعدیم المثل . [ ع َ مُل ْ م ِ ] (ع ص مرکب ) بی نظیر. بی مانند. عدیم المثال . عدیم النظیر : به باب ظلم شدم در جهان عدیم المثل شدم عدیم من و ظلم من نگشت عدیم . سوزنی .حکیم بود ز اقران خود عدیم المثل چو مثل خویش ز
بی شبهلغتنامه دهخدابی شبه . [ ش ِب ْه ْ ] (ص مرکب ) (از:بی + شبه ) بی مثل . بی نظیر. بی عدیل . بی همتا. بی مانند.فرید. وحید. واحد. ناهمتا. بی مثیل . بی مثال . یتیمه . بی همال . عدیم النظیر. معدوم المثل . بی نمون . بی کفو. بی بدل . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شبه شود. || (اِخ ) از صفات حق تعالی اس
عدیملغتنامه دهخداعدیم . [ ع َ ] (ع ص ) گول . || دیوانه . || نیازمند. درویش . (منتهی الارب ). ج ، عُدماء. || معدوم . (ناظم الاطباء). || گاه بمنزله ٔ کلمه ٔ نفی است که بر سر اسم معرف به الف و لام درآید و آن را منفی سازد و در حقیقت نوعی صفت مرکب درست کند چون عدیم الخیر، بی خیر.- <span class=
ناصحیلغتنامه دهخداناصحی . [ ص ِ ] (اِخ ) (الَ ...) محمدبن محمدبن جعفربن علی بن ناصح ، مکنی به ابوالحسن ، مشهور به ناصحی . از مردم نیشابور است فقه را نزد امام ابومحمد آموخت . وی از ابوعبدالرحمن السلمی و ابوالقاسم السراج و ابوبکر الجبری نقل حدیث کرده است . تولدش به سال <span class="hl" dir="ltr"
عدیملغتنامه دهخداعدیم . [ ع َ ] (ع ص ) گول . || دیوانه . || نیازمند. درویش . (منتهی الارب ). ج ، عُدماء. || معدوم . (ناظم الاطباء). || گاه بمنزله ٔ کلمه ٔ نفی است که بر سر اسم معرف به الف و لام درآید و آن را منفی سازد و در حقیقت نوعی صفت مرکب درست کند چون عدیم الخیر، بی خیر.- <span class=
ابن العدیملغتنامه دهخداابن العدیم . [ اِ نُل ْ ؟ ] (اِخ ) ابوحفص کمال الدین عمر حلبی (586 -660 هَ .ق .). فقیه و محدث . مولداو به حلب ، برای استماع حدیث به شام و عراق و حجاز سفر کرد، و چندی قاضی حلب بود. وی عمده ٔ عمر خود بتدریس و ت
عدیملغتنامه دهخداعدیم . [ ع َ ] (ع ص ) گول . || دیوانه . || نیازمند. درویش . (منتهی الارب ). ج ، عُدماء. || معدوم . (ناظم الاطباء). || گاه بمنزله ٔ کلمه ٔ نفی است که بر سر اسم معرف به الف و لام درآید و آن را منفی سازد و در حقیقت نوعی صفت مرکب درست کند چون عدیم الخیر، بی خیر.- <span class=