عذبفرهنگ فارسی عمید۱. خاشاک.۲. شاخههای درخت.۳. اطراف چیزی.۴. آن قسمت از عمامه یا دستار که بر دو شانه میافتد.۵. بند ترازو.
عذبلغتنامه دهخداعذب . [ ع َ ] (ع ص ) خوش گوار. (اقرب الموارد) (قطرالمحیط) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). پاکیزه از آب و خورش . (منتهی الارب ). آب و طعام گوارا. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). آب خوش . (مهذب الاسماء). خوردنی و نوشیدنی خوشگوار. (غیاث اللغات ). گوارا. (قطرالمحیط) (از اقرب ا
حدبلغتنامه دهخداحدب . [ ح َ دَ ] (ع ص ، اِ) گوزی پشت . (منتهی الارب ). گوژی . کوزی . فرورفتن سینه با برآمدن پشت . برآمدن پشت با فرورفتن سینه و شکم . کوژی . برآمدن پشت و فروشدن سینه . گوژپشت گردیدن . کوزپشتی . مقابل قعس . || گیاه بهمی که ریخته متراکم گردد. || سختی سرما. || حدب الامور؛ کارهای
حدبلغتنامه دهخداحدب . [ ح َ دَ ] (ع مص ) گوزپشت گردیدن . (از منتهی الارب ). || حدب بر؛ مهربان گردیدن بر. (از منتهی الارب ). مهربانی . مهربانی کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || مهربان شدن . (غیاث اللغات ). || حدب مراءة؛ شوی نکردن زن و مهربان گردیدن بر بچه های خود. (از منتهی الارب ). ||
عذباتلغتنامه دهخداعذبات . [ ع َ ذَ ] (ع اِ) ج ِ عذبة بمعنی چابق تازیانه : در زیر عذبات عذاب و زخم چوب و شکنجه سپری شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 341).- یوم العذبات ؛ از روزهای عربان است . (منتهی الارب ) (اقرب ا
عذبةلغتنامه دهخداعذبة. [ ع َ ب َ ] (اِخ ) موضعی است که از بصره تا بدانجا دو شب راه است و در آن موضع آبهای خوش است و گویند چون آنجا را بکندند آثار زندگی انسان یافتند. (از معجم البلدان ).
عذبةلغتنامه دهخداعذبة. [ ع َ ب َ ] (ع اِ) چغزلاوه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || درختی است که شتران را کشد. (از اقرب الموارد) (قطرالمحیط). || دارویی است که سرفه را بر طرف کند. (منتهی الارب ) (قطرالمحیط) (از اقرب الموارد).- ذات العذبة ؛ موضعی است .(منتهی الا
عذبةلغتنامه دهخداعذبة. [ ع َ ذَ ب َ ] (ع اِ) چغزلاوه .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، عذبات . (از اقرب الموارد). || شمله ٔ دستار. || سر شراک . سربند کفش از دوال . || چابق تازیانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رشته ٔ تازیانه . (برهان قاطع). گره تازیانه . (مهذب الاسماء) :<
عذباتلغتنامه دهخداعذبات . [ ع َ ذَ ] (ع اِ) ج ِ عذبة بمعنی چابق تازیانه : در زیر عذبات عذاب و زخم چوب و شکنجه سپری شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 341).- یوم العذبات ؛ از روزهای عربان است . (منتهی الارب ) (اقرب ا
عذبةلغتنامه دهخداعذبة. [ ع َ ب َ ] (اِخ ) موضعی است که از بصره تا بدانجا دو شب راه است و در آن موضع آبهای خوش است و گویند چون آنجا را بکندند آثار زندگی انسان یافتند. (از معجم البلدان ).
عذبةلغتنامه دهخداعذبة. [ ع َ ب َ ] (ع اِ) چغزلاوه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || درختی است که شتران را کشد. (از اقرب الموارد) (قطرالمحیط). || دارویی است که سرفه را بر طرف کند. (منتهی الارب ) (قطرالمحیط) (از اقرب الموارد).- ذات العذبة ؛ موضعی است .(منتهی الا
عذبةلغتنامه دهخداعذبة. [ ع َ ذَ ب َ ] (ع اِ) چغزلاوه .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، عذبات . (از اقرب الموارد). || شمله ٔ دستار. || سر شراک . سربند کفش از دوال . || چابق تازیانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رشته ٔ تازیانه . (برهان قاطع). گره تازیانه . (مهذب الاسماء) :<
معذبلغتنامه دهخدامعذب . [ م َ ذِ ](ع اِ) خرقه ای که زنان به وقت نوحه بر میان بندند. ج ، معاذب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مِعذَبَة. (ناظم الاطباء).
معذبلغتنامه دهخدامعذب . [ م ُ ع َذْ ذَ ] (ع ص ) در شکنجه کشیده شده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). عذاب شده و شکنجه شده و آزارشده و اذیت کشیده و آزرده شده . (ناظم الاطباء) : ارواح ایشان به حشرات و سباع و بهایم حلول کرده است و بدان سبب معذبند. (جهانگشای ج
معذبلغتنامه دهخدامعذب . [ م ُ ع َذْ ذِ ] (ع ص ) در شکنجه کشنده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عذاب کننده : و اذ قالت امة منهم لم تعظون قوما اﷲ مهلکهم او معذبهم عذاباً شدیداً. (قرآن 164/7). وما کان اﷲ لیعذبهم و ان