عربیتلغتنامه دهخداعربیت . [ ع َ رَ بی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) عرب بودن . متصف به صفات عرب بودن . || در اصطلاح علوم و ادبیات و زبان عرب گویند: عربیت فلان خوب است یعنی به لغت و علوم عرب آشنا است .
حربثلغتنامه دهخداحربث . [ ح ُ ب ُ ] (ع اِ) گیاهی است که گوسفندان چرند. تمک . بیدور. ج ، حَرابث . نباتیست از نباتهای زمین نرم . (منتهی الارب ). یقال : اطیب اللبن ما رعی الحربث و السعدان . (معجم البلدان ). گیاهی است دارای برگ های دراز و نرم که خود نیز برگهای ریز دارند و خوشبوی و گرم و تند است .
چاربیدلغتنامه دهخداچاربید. (اِخ ) قلعه ای است در بجنورد. از آب چشمه مشروب میشود، زراعتش آبی است . هوایش ییلاق . پانزده خانوار سکنه دارد. (مرآت البلدان ج 1).
هربدلغتنامه دهخداهربد. [ هَِ ب َ ] (اِ) خادم آتشکده باشد و قاضی گبران و آتش پرستان را نیز گویند و بعضی خداوند و حاکم آتشکده را هم گفته اند. (برهان ). هیربد. معرب آن هربذ است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به هیربد و هربذ و هرابذة شود.
شجاعت عربیتلغتنامه دهخداشجاعت عربیت . [ ش َ /ش ِ / ش ُ ع َ ت ِ ع َ رَ بی ی َ ] (اِ مرکب ) در نزد بلیغان قسمی از اقسام ردالعجز علی الصدر باشد و این از مخترعات بعضی از متأخرین است و چنان اختراع شده است که ردیف به صدر ابیات برده شود م
عربیت دانلغتنامه دهخداعربیت دان . [ ع َ رَ بی ی َ ] (نف مرکب ) این ترکیب را مترجم تاریخ قم بکار برده است بجای عربی دان . مرادف با عالم به ادبیات و علوم عرب و متبحر و حاذق در فنون عربی است : ازین بنده ٔ ضعیف نحیف فقیر درخواه کرد که آنرا از تازی با فارسی نقل کند تا چنانچه عرب
احاجیلغتنامه دهخدااحاجی . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ اُحجیّة و اُحجوّه . سوءالهائی که بر سبیل امتحان از کسی کنند. چیستان ها. || علم احاجی ؛ علمی است که در آن بحث می کنند از الفاظی که مخالفند با قواعد عربیت و تطبیق کردن آن با قواعد عربیت .
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن مکی ، نجم الدین . یکی ازفضلاء و اذکیای زمان خویش . او در فقه و اصول و طب و فلسفه و عربیت استاد بود و در 699 هَ .ق . درگذشت .
عفتلغتنامه دهخداعفت . [ ع َ ] (ع مص ) برتافتن . (از منتهی الارب ). || شکستن بی متفرق و جدا ساختن .(از منتهی الارب ). پیچاندن . و شکاندن چیزی را. شکاندن بدون از هم جدا ساختن . (از اقرب الموارد). برنجانیدن دست تا بشکند. (تاج المصادر بیهقی ). || دست برتافتن کسی را. || شکسته گفتن سخن رااز لکنت ز
حقیقت قاصرهلغتنامه دهخداحقیقت قاصره . [ ح َ قی ق َ ت ِ ص ِ رَ / رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح اصول و ادب ) و آن نزد اهل عربیت استعمال لفظ است در جزء معنی آن ، چنانکه در تجرید آمده است .
فارسی خوانلغتنامه دهخدافارسی خوان . [ خوا / خا ] (نف مرکب ) فارسی زبان . کسی که میتواند نوشته های فارسی را بخواند : ... تا چنانچ عربیت دانان از آن مستفید شوند فارسی خوانان نیز از آن مستفید شوند. (ترجمه ٔ تاریخ قم ص <span class="hl" dir="ltr"
عربیت دانلغتنامه دهخداعربیت دان . [ ع َ رَ بی ی َ ] (نف مرکب ) این ترکیب را مترجم تاریخ قم بکار برده است بجای عربی دان . مرادف با عالم به ادبیات و علوم عرب و متبحر و حاذق در فنون عربی است : ازین بنده ٔ ضعیف نحیف فقیر درخواه کرد که آنرا از تازی با فارسی نقل کند تا چنانچه عرب
شجاعت عربیتلغتنامه دهخداشجاعت عربیت . [ ش َ /ش ِ / ش ُ ع َ ت ِ ع َ رَ بی ی َ ] (اِ مرکب ) در نزد بلیغان قسمی از اقسام ردالعجز علی الصدر باشد و این از مخترعات بعضی از متأخرین است و چنان اختراع شده است که ردیف به صدر ابیات برده شود م