عرجلغتنامه دهخداعرج . [ ع َ ] (اِخ ) منزلی است در راه مکه از آن منزل است عبداﷲبن عمروبن عثمان العرجی شاعر. (منتهی الارب ). موضعی است بین مکه و مدینه و عرجی شاعر منسوب بدانجاست .
عرجلغتنامه دهخداعرج . [ ع َ ] (ع اِ) گله ای از شتران مقدار هشتاد عدد یا از هشتاد تا نود یا گله ٔ صد و پنجاه شتر و اندک بالای آن یا از پانصد تا یکهزار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). ج ، اَعراج ، عُروج . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). عِرج . (ناظم الاطباء).
حرجلغتنامه دهخداحرج . [ ح َ ] (ع اِ) جنازه ٔ گبران . (مهذب الاسماء محمودبن عمر ربنجنی ). جنازه . تابوت . ج ، حِراج .
حرجلغتنامه دهخداحرج . [ ح َ رَ ] (ع اِ) گناه . بزه . (دهار) (مهذب الاسماء) : گر تو کوری نیست بر اعمی حرج ورنه رو کالصبر مفتاح الفرج . مولوی . || مکان تنگ . جای تنگ بسیاردرخت که ماشیه بدان رسیدن نتواند. || سختی . (دهار) <span class
حرجلغتنامه دهخداحرج . [ ح َ رَ ] (ع مص ) خیره شدن چشم . || حرمت . حرام شدن چیزی . || بحث . || تنگی . (مهذب الاسماء). تنگ شدن . تنگی دل . (زمخشری ) (ترجمان عادل ). تنگ بودن .
حرجلغتنامه دهخداحرج . [ ح َ رِ ] (ع ص ) جای نیک تنگ . || مرد گناهکار. || آنکه از کارزار روی نگرداند.
حرجلغتنامه دهخداحرج . [ ح ِ ] (ع اِ) گناه . (منتهی الارب ). بزه . || رسنها که برای صید درندگان نصب کنند. (منتهی الارب ). || جامه ها که بر طناب اندازند خشک شدن را. ج ، حِراج . || گوش ماهی که برای دفع چشم زخم به گلو آویزند. || قلاده ٔ سگ . ج ، حِراج . || آنچه به سگ شکاری دهند از صید. بهره ٔ سگ
عرجوملغتنامه دهخداعرجوم . [ ع ُ ] (ع ص ) شترماده ٔ درشت استواراندام . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
اعراجلغتنامه دهخدااعراج . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ عَرج ، بمعنی گله ٔ شتران بمقدار هشتاد عدد یا از هشتاد تا نود یا گله ٔ صدوپنجاه شتر و اندک بالای آن یا از پانصد تا یکهزار. (آنندراج ). ج ِ عَرج و عِرج ، بمعنی گله ٔ شتران . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ عَرج ، بمعنی گله ای از شتران حدود هشتاد شتر
ثعاللغتنامه دهخداثعال . [ ث ُ ] (اِخ )شعبه ای است بین روحاء و رویثة. || چراگاه و منزلگاهی است میان عرج و روحاء. (مراصد الاطلاع ).
قرملغتنامه دهخداقرم . [ ق َ رَ ] (ع اِمص ) شدّة شهوة اللحم . (نشوءاللغة). و در نزد ما، قَرَم دلالت بر عیب دارد، چون عَرَج و حَوَل . (از نشوءاللغة).
عروجلغتنامه دهخداعروج . [ ع ُ ] (ع مص ) بلند گردیدن و برآمدن . (از منتهی الارب ). بر آمدن و به بالا برشدن ، و با لفظ «کردن » مستعمل است . (از آنندراج ). به بالا بر شدن . (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ). به بالا برشدن و به آسمان برشدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بالا رفتن . (از اقر
عرجوملغتنامه دهخداعرجوم . [ ع ُ ] (ع ص ) شترماده ٔ درشت استواراندام . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
حسن نظام اعرجلغتنامه دهخداحسن نظام اعرج . [ ح َ س َ ن ِ ن َ ظْ ظا م ِ اَ رَ ] (اِخ ) ابن محمدبن حسین خراسانی نیشابوری . رجوع به نظام اعرج شود.
متعرجلغتنامه دهخدامتعرج . [ م ُ ت َ ع َرْ رِ ] (ع ص ) بنای کج . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بنای ناراست و پله دار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعرج شود.
منعرجلغتنامه دهخدامنعرج . [ م ُ ع َ رَ ] (ع ص ) خمیده . || خم وادی بر راست و چپ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : کان لم یرد ماء بمنعرج اللوی و لاظنها یوماً ظلال خیام .(از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ).
منعرجلغتنامه دهخدامنعرج . [ م ُ ع َ رِ ] (ع ص ) خمیده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آفتاب خمنده به سوی مغرب و میل کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آفتاب به سوی مغرب میل کرده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انعراج شود.