عسلیفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی آنچه به رنگ عسل یا شبیه عسل است.۲. (اسم) پارچۀ زردرنگی که در قدیم یهودیان برای امتیاز از مسلمانان بر شانۀ لباس خود میدوختند؛ زردپاره؛ پارهزرد؛ جهودانه.۳. (اسم، صفت) میز کوچک چهارپایه که معمولاً کنار یا جلو مبل میگذارند.
عسلیلغتنامه دهخداعسلی . [ ع َ س َ ] (اِخ ) نام او شکری (بک )بن علی بن محمدبن عبدالکریم بن طالب عسلی است که از زعمای نهضت جدید عربی و از شهیدان راه آزادی بوده است . وی بسال 1285 هَ .ق . در دمشق متولد شد و از مدارس آنجا و آستانه فارغ التحصیل گشت . سپس به نمایند
عسلیلغتنامه دهخداعسلی . [ ع َ س َ ] (ص نسبی ) منسوب به عسل . رجوع به عسل شود. || شبیه به عسل . (فرهنگ فارسی معین ). چون عسل .- تخم مرغ عسلی ؛ تخم مرغ که اندکی پخته باشند تا سفیده و زرده ٔ آن به قوام آمده باشد. رجوع به تخم مرغ شود. || به رنگ عسل . (از فرهنگ فار
محوریaxileواژههای مصوب فرهنگستانویژگی تَمَکُنی که در آن جفتها بهصورت ستونی در یک تخمدانِ مرکبِ دیوارهدار قرار دارند
جداری ـ محوریparietal-axileواژههای مصوب فرهنگستانویژگی تَمَکنی که در آن جفتها در محل اتصال دیواره و فراَبر یک تخمدان دو یا چندحجرهای قرار دارند
محوریرأسیapical-axileواژههای مصوب فرهنگستانویژگی تَمَکُنی که در آن دو یا چند جفت در بالای یک تخمدان دیوارهدار قرار دارند
مخاطرة کلید متناصلی ـ متناصلیplaintext-plaintext compromiseواژههای مصوب فرهنگستانلو رفتن اطلاعات کلید که از تحلیل اطلاعات حاصل از رمزگذاری دو متن اصلی P1 و P2 با یک کلید حاصل میشود
حجر عسلیلغتنامه دهخداحجر عسلی . [ ح َ ج َ رِ ع َ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سنگی است چون بسایند رطوبت آن بغایت شیرین بود و بقوه ٔ شادنه بود و منفعت وی مانند حجر لبنی بود در همه حالات . (اختیارات بدیعی ). ابن البیطار در مفردات گوید: (قال ) دیسقوریدوس فی الخامسة هو حجرٌ شبیه فی جمیع حالاته بالحج
خط عسلیلغتنامه دهخداخط عسلی . [ خ َطْ طِ ع َ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از خط میگون . خط شهابی . خط الماسی . (آنندراج ) : لعل تو ز طبله شهد بر گوشه کشیدخط عسلی است گرد رخ گشته پدیدیا عکس شفق بدامن صبح فتادیا پرتو خورشید بخورشید تنید. <p class=
جامه ٔ عسلیلغتنامه دهخداجامه ٔ عسلی . [ م َ / م ِ ی ِ ع َ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جامه ای است مخصوص گبران : تو آن مبین که چو زنبور جامه ام عسلی است که من ز بدو ازل باز بسته زنارم . سلمان ساوجی (ازبهار عجم )
عسلی رنگلغتنامه دهخداعسلی رنگ . [ ع َ س َ رَ ] (ص مرکب ) آنچه به رنگ عسل باشد. رجوع به عسلی شود. || (اِ مرکب ) جامه ٔ درویشان . (ناظم الاطباء).
جریان عسلیhoney flow,coda di topoواژههای مصوب فرهنگستانشکل ریزش اسپرسو در هنگام خارج شدن از ناودانهای پالابَر/ صافیبَر (portafilter) که حالت ریزش عسل را تداعی میکند
عسلی رنگلغتنامه دهخداعسلی رنگ . [ ع َ س َ رَ ] (ص مرکب ) آنچه به رنگ عسل باشد. رجوع به عسلی شود. || (اِ مرکب ) جامه ٔ درویشان . (ناظم الاطباء).
حجر عسلیلغتنامه دهخداحجر عسلی . [ ح َ ج َ رِ ع َ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سنگی است چون بسایند رطوبت آن بغایت شیرین بود و بقوه ٔ شادنه بود و منفعت وی مانند حجر لبنی بود در همه حالات . (اختیارات بدیعی ). ابن البیطار در مفردات گوید: (قال ) دیسقوریدوس فی الخامسة هو حجرٌ شبیه فی جمیع حالاته بالحج
خط عسلیلغتنامه دهخداخط عسلی . [ خ َطْ طِ ع َ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از خط میگون . خط شهابی . خط الماسی . (آنندراج ) : لعل تو ز طبله شهد بر گوشه کشیدخط عسلی است گرد رخ گشته پدیدیا عکس شفق بدامن صبح فتادیا پرتو خورشید بخورشید تنید. <p class=
جامه ٔ عسلیلغتنامه دهخداجامه ٔ عسلی . [ م َ / م ِ ی ِ ع َ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جامه ای است مخصوص گبران : تو آن مبین که چو زنبور جامه ام عسلی است که من ز بدو ازل باز بسته زنارم . سلمان ساوجی (ازبهار عجم )
جریان عسلیhoney flow,coda di topoواژههای مصوب فرهنگستانشکل ریزش اسپرسو در هنگام خارج شدن از ناودانهای پالابَر/ صافیبَر (portafilter) که حالت ریزش عسل را تداعی میکند