عشیلغتنامه دهخداعشی . [ ع ُش ْ شی ] (ص نسبی ) منسوب به عُش ّ، و آن بطنی است از قضاعة. (از اللباب فی تهذیب الانساب ). و رجوع به عش (ابن لبید...) شود.
عشیلغتنامه دهخداعشی . [ ع َ شا ] (ع مص ) ستم کردن بر کسی . شبانگاه چریدن شتران . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شب کور گشتن و ضعیف شدن بینائی . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به عَشا شود.
عشیلغتنامه دهخداعشی . [ ع َ ] (ع ص ) عَش . شبکور، و آنکه در شب و روز هر دو بد بیند. (ناظم الاطباء). دارنده ٔ عشاوة. (از اقرب الموارد). رجوع به عشاوة شود.
عشیلغتنامه دهخداعشی . [ ع َ شی ی ] (ع اِ) آخر روز. (منتهی الارب ). شبانگاه . (ترجمان القرآن جرجانی ). شبانگاه ، أی از وقت نماز شام تا وقت نماز خفتن . (دهار). از زوال آفتاب تا صبح . (ناظم الاطباء). آخر روز، و گویند از نماز مغرب تا عتمة. و تصغیر آن عُشیّان است برخلاف مکبرآن ، و گوئی آن تصغیر
عشیلغتنامه دهخداعشی . [ ع َش ْی ْ ] (ع مص ) طعام شبانگاهی خورانیدن کسی را. (از منتهی الارب ). عشاء و شام دادن کسی را. (از اقرب الموارد). عَشْو. و رجوع به عشو شود. || در شب قصد کردن کسی را. (از منتهی الارب ). عَشو. و رجوع به عشو شود. || به شب چرانیدن شتران را. (از ناظم الاطباء). عَشو.و رجوع ب
قانون هسHess's lawواژههای مصوب فرهنگستانقانونی که نشان میدهد گرمای پخششده یا جذبشده در واکنش شیمیایی یکمرحلهای یا چندمرحلهای یکسان است متـ . قانون ثابت بودن جمع گرماها law of constant heat summation
گاز همراهassociated gas, gas-cap gasواژههای مصوب فرهنگستانهیدروکربنهای گازیشکلی که بهصورت فاز گازی در شرایط دما و فشار مخازن نفتی وجود دارند
گاز حقیقیreal gas, imperfect gasواژههای مصوب فرهنگستانگازی که به علت برهمکنش بین مولکولی، خواص آن با خواص گاز آرمانی متفاوت است
گاز محلولsolution gas, dissolved gasواژههای مصوب فرهنگستانهیدروکربنهای گازی مخازن نفت که، بهدلیل بالا بودن فشار در مخازن، در هیدروکربنهای مایع حل شدهاند
گاز کاملperfect gas, ideal gas 2واژههای مصوب فرهنگستانگاز حقیقی بسیار رقیقی که نیروهای بین مولکولی آن بسیار کم است
عشیرفرهنگ فارسی عمید۱. [جمع: عشراء] قبیله؛ قوموخویش.۲. دوست نزدیک.۳. [قدیمی] دهیک؛ یکدهم.۴. [قدیمی] یکدهم قفیز یا ۳۶ ذرع مربع.
عشلغتنامه دهخداعش . [ ع َ شِن ْ ] (ع ص ) عشی . شبکور، و آنکه شب و روز سوءالبصر باشد اورا، یا نابینا. (منتهی الارب ). و رجوع به عشی شود.
عشایالغتنامه دهخداعشایا. [ ع َ ] (ع اِ) ج ِ عَشیة. (اقرب الموارد) (دهار). رجوع به عشیة شود. || ج ِ عَشی ّ. (منتهی الارب ). رجوع به عشی شود.
عَشِيِّفرهنگ واژگان قرآنطرف آخر روز (گويا از عشوه گرفته شده که به معناي غبار و تاريکي عارض بر چشم است و باعث ميشود آدمي نتواند اشيا را ببيند ، و به اين مناسبت آن قسمت از زمان را هم که بطرف تاريکي ميرود عشي ناميدند )
عَشِيَّةًفرهنگ واژگان قرآنطرف آخر روز (گويا از عشوه گرفته شده که به معناي غبار و تاريکي عارض بر چشم است و باعث ميشود آدمي نتواند اشيا را ببيند ، و به اين مناسبت آن قسمت از زمان را هم که بطرف تاريکي ميرود عشي ناميدند )
عشیرفرهنگ فارسی عمید۱. [جمع: عشراء] قبیله؛ قوموخویش.۲. دوست نزدیک.۳. [قدیمی] دهیک؛ یکدهم.۴. [قدیمی] یکدهم قفیز یا ۳۶ ذرع مربع.
حسین مرعشیلغتنامه دهخداحسین مرعشی . [ ح ُ س َ ن ِ م َ ع َ ] (اِخ ) چنانکه در معجم المؤلفین ج 4 ص 50 و 58 آمده و ظاهراً تصحیف مرغنی باشد.
سادات مرعشیلغتنامه دهخداسادات مرعشی . [ ت ِ م َ ع َ ] (اِخ ) خاندانی است که از قرن هشتم تا دهم در مازندران حکومت کردند و فرمانروائی آنان با قیام قوام الدین علیه کیا افراسیاب بن چلاوی بسال 760 هَ . ق . آغاز و با عزل میر مرادبن میرزاخان که به دست امرای صفوی در اواخر ق
متعشیلغتنامه دهخدامتعشی . [ م ُ ت َ ع َش ْ شی ] (ع ص ) طعام شبانگاهی خورنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). شبانگاه خورنده وشام خورنده . (ناظم الاطباء). || شبکور. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و رجوع به تعشی شود.
قوام الدین مرعشیلغتنامه دهخداقوام الدین مرعشی . [ ق َ مُدْ دی ن ِ م َ ع َ ] (اِخ ) ابن صادق . از حکام مرعشیه ٔ مازندران است که با هفت واسطه به جناب حسین اصغربن امام زین العابدین میرسد. قوام الدین به میر بزرگ معروف است و سرسلسله ٔ ملوک قوامیه مرعشیه میباشد. در آغاز در خراسان به وظایف سیر و سلوک اشتغال داش
اعشیلغتنامه دهخدااعشی . [ اَ شا ] (اِخ ) چندین تن بدین نام شهرت دارند. از آن جمله است : اعشی بنی نهشل ، اسودبن یعفر. اعشی بن ابی ربیعه . اعشی بنی طرود. اعشی بنی الحرماز. اعشی بنی راسد (یا اسد). اعشی بنی عکل . اعشی بن معروف خیثمه یا خیثمی و اعشی بنی عقیل . اعشی بنی مالک . اعشی بنی عوف ضبابی ضا