عصالغتنامه دهخداعصا. [ ع َ ] (ع اِ) چوب . (منتهی الارب ). عود. (اقرب الموارد). || چوب دستی ، مؤنث آید. (منتهی الارب ) (دهار) (غیاث اللغات ) (ترجمان القرآن جرجانی ). نوعی از چوبدستی متوسط در سطبری و باریکی که بعضی از آن سرکج بود، و در فارسی بزیادت یاء (عصای ) نیز استعمال کنند. (ازآنندراج ) چ
عصادیکشنری عربی به فارسیعصا يا چوپ صاحب منصبان , چوب ميزانه , باتون ياچوب قانون , عصاي افسران , چسبيدن , فرورفتن , گير کردن , گير افتادن , سوراخ کردن , نصب کردن , الصاق کردن , چوب , عصا , چماق , وضع , چسبندگي , چسبناک , الصاق , تاخير , پيچ درکار , تحمل کردن , چسباندن , ترديد کردن , وقفه
عصافرهنگ فارسی عمید۱. چوبدستی که هنگام راه رفتن به آن تکیه میکنند؛ دستوار؛ دستواره؛ تخله.۲. [قدیمی، مجاز] آلت تناسلی مرد.⟨ عصا زدن: در حال راه رفتن با عصا، ته عصا را بر زمین زدن.
عصالغتنامه دهخداعصا. [ ع َ ] (اِخ ) جایگاهی است بر ساحل فرات بین هیت و رحبة، و اسب جذیمه ٔ ابرش بدانجا منسوب است . (از معجم البلدان ).- یوم العصاء و خیفق ؛ از جنگهای عرب است . (از معجم البلدان ).
عصالغتنامه دهخداعصا. [ ع َ ] (اِخ ) نام اسب جذیمة الابرش است . (از منتهی الارب ). نام اسبی است ازآن جذیمة الابرش که آنقدر از او سواری گرفت تا نیرویی در وی نماند. و عُصیّةمادر آن اسب باشد، و در مثل گویند: اًن العصا من العصیة؛ یعنی اسب عصا از مادیان عصیة زاده است ، و منظور اینکه امور زاده ٔ یک
سوپ داغhot soupواژههای مصوب فرهنگستانپلاسمایی متشکل از کوارک و گلوئون و فوتون و نوترینو و برخی ذرات دیگر که در آغاز پیدایش در تعادل گرمایی بودهاند
سوپ ژلاتینیgelatinous soupواژههای مصوب فرهنگستانمحلول آبی نسبتاً غلیظ که حاوی موادی با قابلیت تبدیل به ژلاتین است
صندلی کودکbaby car seat, child safety seat, infant safety seat,child restraint system, child seat,baby seat, restraining car seat, car seatواژههای مصوب فرهنگستانصندلی ایمنی برای نشستن کودک در خودرو بهمنظور جلوگیری از آسیب رسیدن به او در هنگام تصادف
مقدارسنجی 2assayواژههای مصوب فرهنگستان[شیمی] تعیین مقدار کمی یا کیفی اجزای یک ماده [علوم دارویی] تعیین مقدار هریک از اجزای دارویی موجود در فراورده متـ . تعیین مقدار
عصابةدیکشنری عربی به فارسیدوز و کلک , دسيسه و توطله , روايت , راز , سر , دسيسه کردن , دسته , جمعيت , گروه , دسته جنايتکاران , خرامش , مشي , گام برداري , رفتن , سفر کردن , دسته جمعي عمل کردن , جمعيت تشکيل دادن
عصابةدیکشنری عربی به فارسیدوز و کلک , دسيسه و توطله , روايت , راز , سر , دسيسه کردن , دسته , جمعيت , گروه , دسته جنايتکاران , خرامش , مشي , گام برداري , رفتن , سفر کردن , دسته جمعي عمل کردن , جمعيت تشکيل دادن
عصابهفرهنگ فارسی عمید۱. پارچهای که به پیشانی یا دور سر میبستند؛ عمامه؛ مندیل؛ دستار.۲. گروه مردم؛ جماعت.
شق عصالغتنامه دهخداشق عصا. [ ش ِق ْ ق ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) (آنندراج ). خلاف . مخالفت . جدایی . از جماعت جداشدن . کناره کردن از جماعت . رأی خلاف جماعت آوردن . معتزلی . (یادداشت مؤلف ). از جماعت دوری گزیدن ، و عصادر اصل عبارتی است از الفت و اجتماع . (از اقرب الموارد): شق عصای مسلمین