عصیانلغتنامه دهخداعصیان . [ ع ِص ْ ] (ع اِمص ) نافرمانی و بیفرمانی کردن . خلاف طاعت . (منتهی الارب ). خلاف طاعت ، و ترک گفتن انقیاد و فرمانبرداری . (از اقرب الموارد). نافرمانی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن جرجانی ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نافرمان برداری کردن و بی فرمانی . (دهار
تپۀ شنیsand humpواژههای مصوب فرهنگستانتپهای شنی که در انتهای یک خط فرعی برای متوقف کردن قطار فراری ایجاد میکنند
شنآسsand millواژههای مصوب فرهنگستاندستگاهی استوانهای و قائم، حاوی شن، با میلۀ چرخان و دیسک (disc) که آسمایه در آن میگردد متـ . آسیای شنی
صافی شنیsand filterواژههای مصوب فرهنگستاننوعی صافی متشکل از چند بستر شنی و بهصورت لایهلایه که از آن برای جدا کردن ذرات ریز معلق از آب یا سیال استفاده میکنند
آبسنگ ماسهایsand reefواژههای مصوب فرهنگستانسد یا پشتۀ کوتاهی از ماسه در امتداد کرانۀ دریاچه یا دریا که با جریان آب یا موج شکل میگیرد متـ . سد ماسهای sandbar
شن و ماسهsand and gravelواژههای مصوب فرهنگستانمواد ساختمانیای با اندازۀ درشتتر از سیلت و ریزتر از قلوهسنگ
عصیانگرفرهنگ مترادف و متضادبدرفتار، سرکش، طاغی، طغیانگر، عاصی، گردنکش، متمرد، ناجم، نافرمان، یاغی ≠ مطیع، فرمانبردار
حزم عصیانلغتنامه دهخداحزم عصیان . [ ح َ م ُ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک حزم النمیرة از بلاد ضباب . (معجم البلدان ).
خروج کردنفرهنگ مترادف و متضادشوریدن، طغیان کردن، یاغی شدن، سرکشی کردن، بهدشمنی برخاستن، عصیان ورزیدن، عصیان کردن، شورش کردن
عصیان کردنلغتنامه دهخداعصیان کردن . [ ع ِص ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) طغیان کردن . سرکشی کردن . عصیان ورزیدن . عاصی شدن : خویشتن را چون فریبی چون نپرهیزی ز دیوچون نهی چون خود کنی عصیان بهانه برقضا. ناصرخسرو.بسا شها که بگشت او ز دوستی ّ ملک <b
عصیان نمودنلغتنامه دهخداعصیان نمودن . [ ع ِص ْ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) عصیان کردن . سرکشی نمودن . عاصی شدن : به تیغ او سپه آرای نیست خواهد شدهر آن کسی که نماید درین ملک عصیان .<p class="au
عصیان آوردنلغتنامه دهخداعصیان آوردن . [ ع ِص ْ وَ دَ ] (مص مرکب ) سرپیچی کردن . عصیان کردن : که یارد آمد پیش تو از ملوک به جنگ که یارد آورد اندر تو ای ملک عصیان . فرخی .هرکه برتافت عنان از تو و عصیان آورداز در خانه ٔ او دولت برتافت عن
عصیان کدهلغتنامه دهخداعصیان کده . [ ع ِص ْ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) جای معصیت و گناهکاری . (ناظم الاطباء) : داده به عساکر شفاعت عصیان کده ها همه به غارت .درویش واله هروی (از آنندراج ).
حزم عصیانلغتنامه دهخداحزم عصیان . [ ح َ م ُ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک حزم النمیرة از بلاد ضباب . (معجم البلدان ).