عطاردلغتنامه دهخداعطارد. [ ع ُ رِ ] (اِخ ) ابن حاجب بن زراره ٔ تمیمی . وی خطیب و از بزرگان بنی تمیم بود. گویند در عهد جاهلیت او بنزد کسری رفت و کمان پدر خویش را از وی خواست . کسری آن کمان را به وی باز پس داد و حله ای از دیبا بر وی پوشاند. پس از ظهور اسلام به سال نهم هجرت به پیغمبر اسلام (ص )گر
عطاردلغتنامه دهخداعطارد. [ ع ُ رِ ] (اِخ ) ابن عوف بن کعب . جدی است جاهلی از تمیم از عدنانیه . وکرب بن صفوان و بکیربن وساج از نسل او بشمار آیند. (از الاعلام زرکلی به نقل از جمهرة الانساب و اللباب ).
عطاردلغتنامه دهخداعطارد. [ ع ُ رِ ] (اِخ ) ابن قُرّان از بنی صدی بن مالک . شاعری نیکوپرداز و اندک شعر بود و از صعالیک بشمار می رفت . وی مدتی در نجران و حجر زندانی بود و اشعاری در این مورد دارد. عطارد معاصر جریر بود و آن دو یکدیگر را هجو کرده اند. وی در حدود سال 100</
عطاردلغتنامه دهخداعطارد. [ ع ُ رِ ] (ع اِ) نام دوائی که آن را سنبل رومی گویند. (غیاث اللغات ). و آن بیخی باشد به رنگ شبیه مامیران و به شکل مانند عصارون . (آنندراج ). سنبل رومی است ، و آن بیخی باشد به رنگ شبیه مامیران و به شکل مانند اسارون . (برهان قاطع). سنبل رومی . (مخزن الادویة) (تذکره ٔ ضری
عطاردلغتنامه دهخداعطارد. [ ع ُ رِ] (اِخ ) ابن محمد. حاسب و منجم . او راست : کتاب الجفر الهندی . العمل بالاسطرلاب . العمل بذات الحلق . ترکیب الافلاک . المرایا المحرقة. (از الفهرست ابن الندیم ).
خانه ٔ عطاردلغتنامه دهخداخانه ٔ عطارد. [ ن َ / ن ِ ی ِ ع ُ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) برج جوزا و سنبله . رجوع به خانه ٔ ستاره شود.
اثارتفرهنگ فارسی عمید۱. کسی را برانگیختن.۲. جمعآوری، بهویژه جمعآوری اموالی که بهزور از کسی گرفته شده است.
اثرطلغتنامه دهخدااثرط. [ اَ رَ ] (اِخ ) ابن شم (و شهم نیز گویند) ابن طورک بن شیداسب بن ثور بن جمشید. رجوع بمجمل التواریخ و القصص ص 25 شود.
عطاردمنشلغتنامه دهخداعطاردمنش . [ ع ُ رِ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) کنایه از ذکی و تیزطبع است . (از آنندراج ). زیرک و بافراست و تیزفهم . (ناظم الاطباء) : دبیر عطاردمنش را نشاندکه بر مشتری زهره داند فشاند.نظامی .
عطاردیلغتنامه دهخداعطاردی . [ ع ُ رِ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن غالب عطاردی ، مکنی به ابوالسعادات . از اهالی کرخ بغداد بود و از محدثان و شاعران فاضل بشمار می رفت و او را میلی به تشیع بوده است . (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2).
عطاردیلغتنامه دهخداعطاردی . [ ع ُ رِ ] (اِخ ) طریف بن سفیان سعدی عطاردی ، مکنی به ابوسفیان . محدث است و از ابونضره و حسن روایت دارد. (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
عطاردیلغتنامه دهخداعطاردی . [ ع ُ رِ ] (اِخ ) عبدالرحمان بن محمد عطاردی ، مکنی به ابوعبداﷲ. از مادحان یمین الدوله سبکتکین بود و دو بیت زیر از اوست :ملک قلاده است و او میان قلاده زین نگیرد قلاده جز به میانه حشمت او بر دهان دهر دهانه است فضل نیارد لگام جز به دهانه .<p class="a
صاحب جوزالغتنامه دهخداصاحب جوزا.[ ح ِ ب ِ ج َ ] (اِخ ) کوکب عطارد را گویند، چه برج جوزا خانه ٔ اوست . (برهان قاطع). عطارد، چرا که جوزا خانه ٔ عطارد است . (غیاث اللغات ). رجوع به عطارد شود.
تربیعquarter 1واژههای مصوب فرهنگستانیکی از اَهِلّۀ ماه یا عطارد یا زهره که در آن نیمی از قرص ماه یا عطارد یا زهره روشن دیده شود
اختر جوزالغتنامه دهخدااختر جوزا. [ اَ ت َ رِ ج َ ] (اِخ ) کنایه از عطارد باشد، چه جوزا خانه ٔ عطارد است . (غیاث ).
عطاردمنشلغتنامه دهخداعطاردمنش . [ ع ُ رِ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) کنایه از ذکی و تیزطبع است . (از آنندراج ). زیرک و بافراست و تیزفهم . (ناظم الاطباء) : دبیر عطاردمنش را نشاندکه بر مشتری زهره داند فشاند.نظامی .
عطاردیلغتنامه دهخداعطاردی . [ ع ُ رِ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن غالب عطاردی ، مکنی به ابوالسعادات . از اهالی کرخ بغداد بود و از محدثان و شاعران فاضل بشمار می رفت و او را میلی به تشیع بوده است . (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2).
عطاردیلغتنامه دهخداعطاردی . [ ع ُ رِ ] (اِخ ) طریف بن سفیان سعدی عطاردی ، مکنی به ابوسفیان . محدث است و از ابونضره و حسن روایت دارد. (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
عطاردیلغتنامه دهخداعطاردی . [ ع ُ رِ ] (اِخ ) عبدالرحمان بن محمد عطاردی ، مکنی به ابوعبداﷲ. از مادحان یمین الدوله سبکتکین بود و دو بیت زیر از اوست :ملک قلاده است و او میان قلاده زین نگیرد قلاده جز به میانه حشمت او بر دهان دهر دهانه است فضل نیارد لگام جز به دهانه .<p class="a
خانه ٔ عطاردلغتنامه دهخداخانه ٔ عطارد. [ ن َ / ن ِ ی ِ ع ُ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) برج جوزا و سنبله . رجوع به خانه ٔ ستاره شود.