مشک بوملغتنامه دهخدامشک بوم . [ م ُ / م ِ ] (ص مرکب ) که زمینه و متن آن از مشک باشد. که عطربیز و خوشبوی باشد : گزارنده ٔ نقش دیبای روم کند نقش دیباچه را مشک بوم .نظامی .
عطرپاشلغتنامه دهخداعطرپاش . [ ع ِ ] (نف مرکب ) عطرپاشنده . آنکه یا آنچه عطر پاشد. عطربیز. (فرهنگ فارسی معین ). عطرافشان . || (اِ مرکب ) ظرفی غالباً بلورین ، دارای دهانه ای منحنی که در آن گویی لاستیکی میان تهی تعبیه کرده اند، و چون گوی را بفشارند فشار هوا قطرات عطر را از دهانه براند و پاشان سازد
بیزلغتنامه دهخدابیز. (اِ) ریشه ٔ بیزیدن و بیختن ، و همیشه بطور ترکیب استعمال میگردد.(ناظم الاطباء). ماده ٔ مضارع از بیختن است و از آن صیغه های مضارع التزامی و اخباری و امر ساخته شود و نیز صفت فاعلی و صفت دائمی و صفت بیان حالت و اسم مصدر. || (ن مف ) صفت مفعولی مرخم . بیزیده . بیخته . || (نف )