عطرةلغتنامه دهخداعطرة. [ ع َ طِ رَ ] (ع ص ) مؤنث عَطِر. (منتهی الارب ). خوشبوی مالیده . (از اقرب الموارد). ج ، عَطِرات . (اقرب الموارد).- عطرةالرائحة ؛ خوشبوی . (یادداشت مرحوم دهخدا).|| آنکه در بازار روایی داشته باشد و کریمه . (منتهی الارب ). ناقة عطرة؛ ناقه ک
حترةلغتنامه دهخداحترة. [ ح ُ رَ ] (ع اِ) چیزی اندک . || پیوندی که به دامن خیمه و خرگاه درآورند هرگاه از زمین بلند باشد. ج ، احتار. || فراهم آمدنگاه هر دو کنج دهان . || مهمانی بنای نو. || جای سر بروت بریدن از لب . (منتهی الارب ).
حتیرهلغتنامه دهخداحتیره . [ ح َ رَ ] (ع اِ) مهمانی بنای نو. حُترَه . وکیره . || بوریاکوبی . (مهذب الاسماء).
عطراتلغتنامه دهخداعطرات . [ ع َ طِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَطِرة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عطرة شود.
عطرلغتنامه دهخداعطر. [ ع َ طِ ] (ع ص ) مرد خوشبوی مالیده . مؤنث : عطرة. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آنکه پیوسته عطر و خوشبوی بکار برد. (از اقرب الموارد).
عاترلغتنامه دهخداعاتر. [ ت ِ ] (اِخ ) شهری است در ساحل یهودا صحیفه ٔ یوشع 19 : 7 که آن را توکن نیز گویند کتاب اول تواریخ ایام 4 : 32 و بعضی را گمان چنان است
جوزالکوثللغتنامه دهخداجوزالکوثل . [ ج َ زُل ْ ک َ ث َ ] (ع اِمرکب ) بعضی جوزالقی نیز گویند. ثمر نباتی است هندی شبیه به خرنوب در شکل و رنگ و مستدیر و پهن و پوست او نازک و در جوف او غلافی شبیه بغلاف شابلوط و طعمش مثل باقلی و برگ او شبیه به لبلاب و گلش سفید در آخر سیم گرم و خشک و بغایت مقیی ٔ و مسهل
قرفةلغتنامه دهخداقرفة. [ ق ِ ف َ ] (ع اِ) پاره ای پوست . || پوست پاره های انار. || آب بینی خشک در بینی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (ص ) مرد متهم به چیزی . || (اِ)نوعی از دارچینی معروف به دارچینی چین بدان جهت که دارچینی درحقیقت پوست درخت است ، جسمه اشحم و اسخن و الین تخلخلاً و منه المع
متعطرةلغتنامه دهخدامتعطرة. [ م ُ ت َع َطْ طِ رَ ] (ع ص ) زن خوشبوی مالیده . (منتهی الارب )(از اقرب الموارد). خوش بوی مالیده و آن که بوی خوش از وی برآید. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعطر شود.
قعطرةلغتنامه دهخداقعطرة. [ ق َ طَ رَ ] (ع مص ) بر زمین افکندن کسی را. رجوع به قعطلة شود. || استوار گردانیدن . || پر کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
معطرةلغتنامه دهخدامعطرة. [ م ُ طِ رَ ] (ع ص ) شتر ماده ٔ اصیل و برگزیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): ناقة معطرة؛ شتر ماده ٔ اصیل و برگزیده که گویی بر موهایش صبغه ای از زیبایی اوست . ج ، معطرات . (از اقرب الموارد).
معطرةلغتنامه دهخدامعطرة. [ م ُ ع َطْ طَرَ ] (ع ص ) مؤنث معطر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خوشبوی . (از اقرب الموارد). و رجوع به معطر شود.