عطشانلغتنامه دهخداعطشان . [ ع َ ] (ع ص ، اِ مص ) تشنه . (منتهی الارب ) (برهان ) (دهار) (غیاث اللغات ). دارای عطش ، و مؤنث آن عَطشی ̍ و عطشانة آید. (از اقرب الموارد). ج ، عِطاش و عَطشی ̍. عَطاشی ̍.عُطاشی ̍. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و اصل آن را عطشاء دانسته اند. رجوع به عطشاء شود <span
عطشانلغتنامه دهخداعطشان . [ ع َ طَ ] (اِ) نوعی از خار است که آن را به تازی خس الکلب خوانند. (برهان ). نباتی است که به یونانی دیناقوس گویند. (اختیارات بدیعی ). نباتی است که آن را به یونانی دیناقوس نامند و به عربی خس الکلب و طرسک نامند. (مخزن الادویه ). دیفساقوس . (ابن البیطار). رجوع به دیفساقوس
آتیشانلغتنامه دهخداآتیشان . (اِ) دیوان . (از شمس اللغات ). برای این کلمه شاهدی یافته نشد و شاید جمع آتیش صورتی از آتش باشد که مجازاً بمعنی دیو آمده است .
آتشانواژهنامه آزادنام فامیلی عامیانه برخی از افراد می باشد که بیشتر به صورت آتشانی یا امیر آتشانی نوشته می شود.
گُلآتشیانPolemoniaceaeواژههای مصوب فرهنگستانتیرهای از خلنگسانان علفی یک یا چندساله یا بهندرت چوبی با هجده سرده و 300 گونه که اغلب در امریکای شمالی میرویند، ولی در نواحی معتدل غرب امریکای جنوبی و اوراسیا نیز یافت میشوند؛ گلهای لولهای پنجلَپی قیفی آنها بهصورت خوشه یا سرمانند است؛ تخمدان این گیاهان سهحجرهای است و خامههای آنها به سه
عطشاناتلغتنامه دهخداعطشانات . [ ع َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَطشانة.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عطشانة شود.
عطشانةلغتنامه دهخداعطشانة. [ ع َ ن َ ] (ع ص ) مؤنث عطشان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).زن تشنه . (ناظم الاطباء). عَطشی ̍. ج ، عطشانات . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عطشان و عطشی شود.
عطشاءلغتنامه دهخداعطشاء. [ ع َ ] (ع ص ) اصل «عطشان » است که نون آن تبدیل به همزه شده است ، چه عطشان بر عطاشی جمع بسته شود. (از منتهی الارب ). و رجوع به عطشان شود.
عطشاناتلغتنامه دهخداعطشانات . [ ع َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَطشانة.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عطشانة شود.
عطشانةلغتنامه دهخداعطشانة. [ ع َ ن َ ] (ع ص ) مؤنث عطشان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).زن تشنه . (ناظم الاطباء). عَطشی ̍. ج ، عطشانات . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عطشان و عطشی شود.