عظمدیکشنری عربی به فارسیشريف گردانيدن , شرافت دادن , بلندکردن , تجليل کردن , بزرگ شدن , درشت نشان دادن , اهميت دادن
عظمدیکشنری عربی به فارسیاستخوان , استخوان بندي , گرفتن يا برداشتن , خواستن , درخواست کردن , تقاضاکردن
عظمفرهنگ فارسی عمیداستخوان.⟨ عظم رمیم: (زیستشناسی) [قدیمی] استخوان پوسیده.⟨ عظم قحف: (زیستشناسی) [قدیمی] آهیانه.⟨ عظم قص: (زیستشناسی) [قدیمی] استخوان سینه؛ جناغ سینه.⟨ عظم غربالی: (زیستشناسی) استخوان پرویزنی که بالای جمجمه قرار دارد.
عظملغتنامه دهخداعظم . [ ع ِ ظَ ] (ع مص ) بزرگ و کلان شدن . (از منتهی الارب ). بزرگ شدن ، مقابل صِغر. (از اقرب الموارد). بزرگ شدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). عَظامة. و رجوع به عظامة شود. || سخت شدن کار: عظم الامرعلی فلان ؛ کار بر او سخت و شاق شد. (از اقرب الموارد).