عفاقلغتنامه دهخداعفاق . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن مری . شخصی است که احدب بن عمرو باهلی در خشک سالی او را گرفته بریان کرد و بخورد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
عفاقلغتنامه دهخداعفاق . [ ع ِ / ع َ ] (ع مص ) بسیار دوشیدن ناقه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شتاب رفتن . (منتهی الارب ). بسرعت رفتن . (از اقرب الموارد).
ام عفاقلغتنامه دهخداام عفاق . [ اُم ْ م ِ ع َ / ع ِف ْ فا ] (ع اِ مرکب ) اِست . (المرصع) در اقرب الموارد عَفّاقَة به این معنی است .
عفاک الغتنامه دهخداعفاک ا. [ ع َ کَل ْ لاه ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ، صوت مرکب ) خداوند ترا ببخشایاد! و آن در موقع دعاو تحسین بکار رود. (فرهنگ فارسی معین ) : هلاکم کردی از تیمارخواری عفاک اﷲ زهی تیمارداری . نظامی .بدم گفتی و خرسندم
عفوقلغتنامه دهخداعفوق . [ ع ُ ] (ع مص ) پریشان و متفرق شدن شتران در چراگاه بعد گذاشتن در آن و بر سر خود رفتن آنها. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عَفق . رجوع به عفق شود.
شکرخافرهنگ فارسی عمید۱. خایندۀ شکر؛ شکرخوار: ◻︎ شکرفروش که عمرش دراز باد چرا / تفقدی نکند طوطی شکرخا را (حافظ: ۲۴).۲. [مجاز] شیرینگفتار: ◻︎ بدم گفتی و خرسندم عفاکالله نکو گفتی / جواب تلخ میزیبد لب لعل شکرخا را (حافظ: ۲۲).
خرسندلغتنامه دهخداخرسند. [ خ ُ س َ ] (ص ) همیشه خوش . خشنود. (برهان قاطع). شادان . راضی . (غیاث اللغات ) . شادمان . شادکام . (یادداشت بخط مؤلف ) : کیست بگیتی ضمیر مایه ٔ ادبارآنکه به اقبال او نباشد خرسند. رودکی .تن خویش بر برگ خرسن