عقابلغتنامه دهخداعقاب . [ ع ِ ] (ع اِمص ، اِ) عذاب و شکنجه و پاداش بدی . (دهار). جزای بدی ، و آن در پی گناه باشد، و گویند آن محنت و عذابی است که به دنبال ارتکاب گناه ، در آخرت دامنگیر انسان می شود. (از اقرب الموارد). تنبیه و سیاست . (ناظم الاطباء). ضد ثواب . (اساس الاقتباس طوسی ). عقوبت . (مه
عقابفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) پرندۀ شکاری بزرگ با چنگالهای قوی و چشمهای تیزبین که جانوران کوچک از قبیل خرگوش یا روباه را شکار میکند.۲. (نجوم) از صورتهای فلکی نیمکرۀ شمالی است.
عکابلغتنامه دهخداعکاب . [ ع ِ ] (ع اِ) اسم جمع است مر عنکبوت را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عنکبوت شود.
حقابلغتنامه دهخداحقاب . [ح ِ ] (ع اِ) چیزیست که زنان پیرایه را بدان آویخته بر میان بندند. ج ، حُقُب . (منتهی الارب ). میان بند زنان . چیزیست که زنان عرب بر میان بندند. (مهذب الاسماء). کمر زنان که بر آن زیورها آویخته بر میان بندند. || سپیدی بن ناخن . سپیدی نمایان بر بن ناخن . (از منتهی الارب )
عقابینفرهنگ فارسی عمید۱. = عُقاب۲. دو قطعه چوب یا چهارپایه که در قدیم گناهکار را به آن میبستند و تازیانه میزدند.
عقابةلغتنامه دهخداعقابة. [ ع ُ ب َ ] (اِخ ) بطنی است از حضرموت و نسبت بدان عُقابی شود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
عقابیلغتنامه دهخداعقابی . [ ع ُ ] (اِخ ) منسوب به عقابة، و از آنان اواب بن عبداﷲبن محمد حضرمی عقابی شهرت دارد که محدث بود و از ابن بکیر و ابن عفیر روایت کرده است . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
عقابیلغتنامه دهخداعقابی . [ ع ُ ] (حامص ) عقاب بودن . عقاب شدن . کنایه از بلندپروازی . شعر ذیل از نظامی در وصف معراج رسول اکرم است و گویای اینکه رسول اکرم چون به قصد پرواز به اوج افلاک بر براق نشست ، براق تیزپر از جای جهید : چون درآورد در عقابی پای کبک علوی خرام
عقنباةلغتنامه دهخداعقنباة. [ ع َ قَم ْ ] (ع ص ) عقاب عقنباة؛ عقاب تیزچنگل . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به عقاب عقنباة در ترکیبات عقاب شود.
عقابینفرهنگ فارسی عمید۱. = عُقاب۲. دو قطعه چوب یا چهارپایه که در قدیم گناهکار را به آن میبستند و تازیانه میزدند.
عقابةلغتنامه دهخداعقابة. [ ع ُ ب َ ] (اِخ ) بطنی است از حضرموت و نسبت بدان عُقابی شود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
عقاب شدنلغتنامه دهخداعقاب شدن . [ ع ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از طالب شدن به چیزی . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ).
عقاب کردنلغتنامه دهخداعقاب کردن . [ع ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شکنجه کردن . عذاب دادن . (فرهنگ فارسی معین ). معاقبة. عِقاب . رجوع به عِقاب شود.
عقابیلغتنامه دهخداعقابی . [ ع ُ ] (اِخ ) منسوب به عقابة، و از آنان اواب بن عبداﷲبن محمد حضرمی عقابی شهرت دارد که محدث بود و از ابن بکیر و ابن عفیر روایت کرده است . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
حجرالعقابلغتنامه دهخداحجرالعقاب . [ ح َ ج َ رُل ْ ع ُ ] (ع اِ مرکب ) حجرالنسر. حجرالبشر. حجرالیسر. اکتمکت . حجر البحری . حجرالبهت . حجرالولادة. حجرالماسکة. حمداﷲ مستوفی در نزهة القلوب گوید: حجر عقاب مانند دانه ٔ خرمای هندی است در آشیان عقاب میباشد چون عقاب ماده را خایه نهادن دشوار باشد جهت آسانی آ
چشمه عقابلغتنامه دهخداچشمه عقاب . [ چ َ م َ ع ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان ده تازیان بخش مشیز شهرستان سیرجان که در 115 هزارگزی جنوب خاوری مشیز و5 هزارگزی خاور راه مالرو رابر به کرمان واقع است و8</sp
چهارعقابلغتنامه دهخداچهارعقاب . [ چ َ / چ ِ ع ُ ] (اِ مرکب ) کنایه از عناصر چهارگانه است : میپرید آنچنان کزآن تگ و تاب پر فکند از پی اش چهارعقاب .نظامی .
رجل العقابلغتنامه دهخدارجل العقاب . [ رِ لُل ْ ع ُ ] (ع اِ مرکب ) رجل العقعق . رجل الزرزور. رجل الغراب است که گفته شد، و در مصر اَآطریلال را رجل الغراب خوانند. (اختیارات بدیعی ). گیاه اطریلال است و به لغت هندی کاکچنکی و مسی نامند. و رجوع به اطریلال و رجل الغراب و الفاظ الادویه ص <span class="hl" di
ذنب العقابلغتنامه دهخداذنب العقاب . [ ذَن َ بُل ْ ع ُ ] (اِخ ) نام ستاره ای روشن در صورت عقاب یعنی بر صورت نسر طائر.