عقاردیکشنری عربی به فارسیدارو , دوا زدن , دارو خوراندن , تخدير کردن , ملک , املا ک , دارايي , دسته , طبقه , حالت , وضعيت
عقارلغتنامه دهخداعقار. [ ع َ ] (اِخ ) نام چند جایگاه است از آن جمله : ریگستانی است قریب دهناء. (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ). || زمینی است مر باهله را. (منتهی الارب ). جایگاهی است در دیار باهله در اطراف یمامة. (از معجم البلدان ). || ریگستانی است در قریتین . (از معجم البلدان ). || زمینی اس
واگنک پشتِ کارpush carواژههای مصوب فرهنگستانواگن کاری چهارچرخهای برای حمل افراد و مصالح سنگین که میتوان آن را هل داد یا با موتور به حرکت درآورد
فرغون پشتکارtrack dolly, rail dolly, pony carواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای متشکل از چرخ ـ محور با لبه و کفی شبیه به فرغون برای حمل مصالح خط بهصورت دستی در مسافتهای کوتاه
عکارلغتنامه دهخداعکار. [ ع َ ک ْ کا ] (ع ص ) مرد بسیارحمله و بسیار بازگردنده در حرب ، و حمله کننده . (منتهی الارب ). کرار عطاف . (اقرب الموارد). || (اِخ ) نام پدر قبیله ای از تازیان . (از منتهی الارب ).
عقار آدملغتنامه دهخداعقار آدم . [ ع ُ رِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نباتی باشد دوائی سفید و به زردی مایل ، گویند بیخ درخت انار صحرائی است . ضماد کردن آن کوفتگی و شکستگی را نافع است و تخم آن قوت باه دهد. (برهان ) (آنندراج ). مغاث . (الفاظ الادویة) (اختیارات بدیعی ).
عقار کوهانلغتنامه دهخداعقار کوهان . [ ع ُ رِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دوائی است ، آن را به لفظ دیگر عاقرقرحا خوانند و به عربی عودالفرج گویند. عقرکوهان . (برهان ) (آنندراج ). عاقرقرحا. (الفاظ الادویة) (اختیارات بدیعی ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رأس کهن .
عقارتلغتنامه دهخداعقارت . [ ع َ رَ ] (ع مص ) عقارة. نازاینده شدن . نازایی . عقر. رجوع به عقارة و عقر شود.
عقاراءلغتنامه دهخداعقاراء. [ ع َ ] (اِخ ) موضعی است . (از منتهی الارب ). جایگاهی است در شعر حمیدبن ثور. (از معجم البلدان ).
عقارالملحلغتنامه دهخداعقارالملح . [ ع َ رُل ْ م ِ ] (اِخ ) از آبهای بنی قشیر است . (از معجم البلدان ). عقار، موضعی به دیار بنی قشیر. (منتهی الارب ).
عقارتلغتنامه دهخداعقارت . [ ع َ رَ ] (ع مص ) عقارة. نازاینده شدن . نازایی . عقر. رجوع به عقارة و عقر شود.
عقار آدملغتنامه دهخداعقار آدم . [ ع ُ رِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نباتی باشد دوائی سفید و به زردی مایل ، گویند بیخ درخت انار صحرائی است . ضماد کردن آن کوفتگی و شکستگی را نافع است و تخم آن قوت باه دهد. (برهان ) (آنندراج ). مغاث . (الفاظ الادویة) (اختیارات بدیعی ).
عقار کوهانلغتنامه دهخداعقار کوهان . [ ع ُ رِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دوائی است ، آن را به لفظ دیگر عاقرقرحا خوانند و به عربی عودالفرج گویند. عقرکوهان . (برهان ) (آنندراج ). عاقرقرحا. (الفاظ الادویة) (اختیارات بدیعی ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رأس کهن .
عقاراءلغتنامه دهخداعقاراء. [ ع َ ] (اِخ ) موضعی است . (از منتهی الارب ). جایگاهی است در شعر حمیدبن ثور. (از معجم البلدان ).
معقارلغتنامه دهخدامعقار. [ م ِ ] (اِ) صمغ درخت آلو را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). صمغ اجاص است . (اختیارات بدیعی ) (الفاظ الادویه ).
معقارلغتنامه دهخدامعقار. [ م ِ ] (ع ص ) زین که ستور را پشت ریش کند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
استعقارلغتنامه دهخدااستعقار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) استعقار ذئب ؛ با لحنی خوش آوا برآوردن گرگ . (از منتهی الارب ).
اعقارلغتنامه دهخدااعقار. [ اَ ](ع اِ) ج ِ عُقر، بمعنی دنباله ٔ حوض یا جای آب خوردن ستور از آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).ج ِ عُقر، بمعنی نازایی و کابین زن و میان خانه و اصل آن و بهترین جای خانه و بهترین بیت از قصیده و جز آن . (از اقرب الموارد). و رجوع به عُقر شود. || نام درختی
اعقارلغتنامه دهخدااعقار. [ اِ ] (ع مص ) بیمار رحم گردانیدن . یقال : اعقراﷲ رحمها. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). عقره گردانیدن خدای زن را. (از اقرب الموارد). || عقره خورانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بسیارعقار شدن . (تاج المصادربیهقی ). || ترسانیدن کسی را. (منت