عقاردیکشنری عربی به فارسیدارو , دوا زدن , دارو خوراندن , تخدير کردن , ملک , املا ک , دارايي , دسته , طبقه , حالت , وضعيت
عقارلغتنامه دهخداعقار. [ ع َ ] (اِخ ) نام چند جایگاه است از آن جمله : ریگستانی است قریب دهناء. (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ). || زمینی است مر باهله را. (منتهی الارب ). جایگاهی است در دیار باهله در اطراف یمامة. (از معجم البلدان ). || ریگستانی است در قریتین . (از معجم البلدان ). || زمینی اس