عقللغتنامه دهخداعقل . [ ع َ ] (ع مص ) بندکردن دوا شکم را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و چنین دارویی را عَقول و شکم را معقول گویند. (ازاقرب الموارد). قبض آوردن دارو شکم را. (دهار) (المصادر زوزنی ). بستن شکم به دارو و جز آن . بند آمدن .- عقل بطن ؛ ببستن شک
عقللغتنامه دهخداعقل . [ ع َ ق َ ] (ع اِمص ) برتافتگی پای شتر و بر همدیگر خوردن زانوی آن . (از منتهی الارب ). اصطکاک دو زانو، یا پیچیدگی در پای ، و گشادگی عرقوب بزرگ و آن ناپسند است . (از اقرب الموارد).
عقللغتنامه دهخداعقل . [ ع َ ق َ ] (ع مص ) «أعقل » بودن شتر. (از اقرب الموارد). رجوع به اعقل و عَقَل در معنی اسمی شود.
عقلدیکشنری عربی به فارسیفکر , خاطر , ذهن , خيال , مغز , فهم , فکر چيزي را کردن , ياداوري کردن , تذکر دادن , مراقب بودن , مواظبت کردن , ملتفت بودن , اعتناء کردن به , حذر کردن از , تصميم داشتن
عقلفرهنگ فارسی عمید۱. قوای ذهنی مغز که اندیشیدن، ادراک حسن و قبح، رفتار معنوی انسان، و مانند آن را هدایت میکند؛ خرد.۲. (اسم) ذهن؛ اندیشه.۳. (فلسفه) = ⟨ عقل اول⟨ عقل اول: (فلسفه) آنچه نخستینبار از ذات حق صادر شده.⟨ عقل ثاقب: عقل نافذ.