عقورلغتنامه دهخداعقور. [ع َ ] (ع ص ) سگ گزنده . (منتهی الارب ). حیوانی که بگزد.(از اقرب الموارد). ضد انوس . ج ، عُقُر : دهر بی منفعت خری است پلیدچرخ بی عافیت سگی است عقور. مسعودسعد.در عمارتها سگانند و عقوردر خرابیهاست کنج عزّ و
روکشکاری گرمmould cure retreading, hot cap, mould cure, hot retreading, remouldingواژههای مصوب فرهنگستانروشی که در آن رویۀ خام را بر مَنجید سابخورده میکشند و سپس در قالب گرم میپزند
واگنک پشتِ کارpush carواژههای مصوب فرهنگستانواگن کاری چهارچرخهای برای حمل افراد و مصالح سنگین که میتوان آن را هل داد یا با موتور به حرکت درآورد
فرغون پشتکارtrack dolly, rail dolly, pony carواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای متشکل از چرخ ـ محور با لبه و کفی شبیه به فرغون برای حمل مصالح خط بهصورت دستی در مسافتهای کوتاه
هقورلغتنامه دهخداهقور. [ هََ ق َوْ وَ ] (ع ص ) دراز گنده اندام گول . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
عکورلغتنامه دهخداعکور. [ ع ُ ] (ع مص ) مصدر عَکر است در تمام معانی . (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عَکر شود.
عقرلغتنامه دهخداعقر. [ ع ُ ق ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَقور. رجوع به عقور شود. || (اِ) میانه و معظم آتش و فرودآمدنگاه آن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || جمر و اخگر. (از اقرب الموارد).
دریاسلغتنامه دهخدادریاس . [ دِرْ ] (ع اِ) شیر. (منتهی الارب ). || سگ «عقور» و گزنده ، و گویند آن مصحف درباس است . (از اقرب الموارد).
انوسلغتنامه دهخداانوس . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ضد عقور یعنی سگ ناگزنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
مرشاءلغتنامه دهخدامرشاء. [ م َ ] (ع ص ) مؤنث أمرش به معنی شریر. ج ، مُرْش . (از اقرب الموارد). || گزنده و عقور از هر حیوان که باشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || زمین بسیارگیاه . (منتهی الارب ). زمینی که اقسام گیاهان به فراوانی در آن باشد. (از اقرب الموارد).
معقورلغتنامه دهخدامعقور. [ م َ ] (ع ص ) خسته . (منتهی الارب ). و مجروح . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پی زده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).