عقوقلغتنامه دهخداعقوق . [ ع َ ] (ع ص ) اسب ماده ٔ باردار، و اسب ماده ٔ ناباردار، ازاضداد است ، یا باردار به طریق تفاؤل است . (منتهی الارب ). باردار از اسبان ، یا حائل و غیر باردار، و گویند آن را بر تفاؤل به اسب غیر باردار گویند چنانکه مار گزیده را سلیم نامند. (از اقرب الموارد). مادیان آبستن
عقوقلغتنامه دهخداعقوق . [ ع ُ ] (ع مص ) باردار گردیدن شتر ماده .عقاق . و رجوع به عقاق شود. || آزردن پدر را. (از منتهی الارب ). نافرمانی کردن کسی را که حق او بر تو واجب باشد. (المصادر زوزنی ) (از تاج المصادر بیهقی ). نافرمانبرداری کردن مادر و پدر را و کسی را که حق او بر تو واجب باشد. (دهار). س
کیک فنجانیcup cake, fairy cake, patty cakeواژههای مصوب فرهنگستانکیک اسفنجی کوچک و گردی که در قوطیهای مسی جداگانه یا قالبهای کاغذی پخته میشود
کیک اسفنجیsponge cakeواژههای مصوب فرهنگستانکیک متخلخل و سبک تهیهشده از آرد خودورا و شکر و تخممرغ زده و طعمدهندهها
عقوقسلغتنامه دهخداعقوقس . [ ع َ ق َ ق َ ] (اِخ ) نام جایگاهی است . و آن را عَقَرقَس نیز ضبط کرده اند. (از معجم البلدان ).
عقاقلغتنامه دهخداعقاق . [ ع َ ق ِ ] (ع اِ) اسم است عقوق را. نافرمانی و آزار پدر ومادر. آزار پدر و مادر. (از منتهی الارب ). اسم است «عقوق » را از والدین ، و آن مبنی بر کسر باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به عقوق شود. || بار شکم ناقه . (منتهی الارب ). حمل . (اقرب الموارد). عِقاق .
معقةلغتنامه دهخدامعقة. [ م َ ع َق ْ ق َ ] (ع مص ) نافرمانبرداری کردن کسی را که حق او بر تو واجب باشد. (تاج المصادر بیهقی ). آزردن پدر را. عقوق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). و رجوع به عقوق شود.
عقاقلغتنامه دهخداعقاق . [ ع ِ ] (ع اِ) بار شکم ناقه . (منتهی الارب ). حمل . (اقرب الموارد). عَقاق . و رجوع به عَقاق شود. || ج ِ عُقُق که آن نیز جمع عَقوق است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عقوق و عقق شود.
عققلغتنامه دهخداعقق . [ ع ُ ق ُ ] (ع ص ، اِ) ناقه ٔ باردار. ج ، عِقاق . || ج ِ عَقوق . (منتهی الارب ). ج ِ عقوق ، و جمع آن عِقاق است .(از اقرب الموارد). || بمعنی عُقَق و عاق . رجوع به عُقَق شود. || دشمنان دور. || قطعکنندگان صله ٔ رحم . (از اقرب الموارد).
برورلغتنامه دهخدابرور. [ ب ُ ] (ع مص ) راستگو شدن درسوگند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || فرمان بردن و فرمانبرداری پدر و مادر. ضد عقوق . (از منتهی الارب ). بِرّ. بَرّ. و رجوع به بر شود.
عقوقسلغتنامه دهخداعقوقس . [ ع َ ق َ ق َ ] (اِخ ) نام جایگاهی است . و آن را عَقَرقَس نیز ضبط کرده اند. (از معجم البلدان ).