علقلغتنامه دهخداعلق . [ ع َ ] (ع مص ) دشنام و ناسزا دادن . (از اقرب الموارد). || آزردن به زبان . || چریدن شتر سرهای درختان را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مکیدن انگشت . (از اقرب الموارد). || چسبیدن زالو در حلق شخص (فعل آن مجهول بکار میرود). (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ)
علقلغتنامه دهخداعلق . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) (ذو...) کوهی است از بنی اسد (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب )، که در آن یومی (جنگی ) بزرگ دارند. (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ). و بر بالای آن تخته سنگی سیاه قرار دارد. (از معجم البلدان ).
علقلغتنامه دهخداعلق . [ ع َ ل َ ] (ع مص ) به دل دوست داشتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کشتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || خصومت کردن . || درآویختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || آویختن . (اقرب الموارد). || باردار گردیدن . || چسبیدن زالو در دهان ستور به
هلک و هلکلغتنامه دهخداهلک و هلک . [ هَِ ل ِک ْ ک ُ هَِ ل ِک ک / ل ِ ] (ق مرکب ) در تداول کنایه از کندی و سستی در کار است ، یا کنایه از راه رفتن به سنگینی و کندی ، چنانکه گویند: هلک و هلک آمد.
حلقلغتنامه دهخداحلق . [ ح ُل ْ ل َ ] (ع ص ) ج ِ حالق . پرها. مملوها. || پستانهای پرشیر. حَوالِق . (منتهی الارب ).
علقمیلغتنامه دهخداعلقمی . [ ع َ ق َ ] (اِخ ) ابوطالب مؤیدالدین محمدبن محمد. آخرین وزیر خلفای عباسی . رجوع به ابن علقمی و نیز دستورالوزراء ص 98 شود.
علقمیلغتنامه دهخداعلقمی . [ ع َق َ ] (اِخ ) شمس الدین محمدبن عبدالرحمان بن علی بن ابی بکر. از فقهای شافعی مذهب قاهره به شمار میرفت . جلال سیوطی استاد او بود و خود از مدرسان ازهر مصر بود. تولد او در 897 و وفاتش در 969 هَ . ق .
علقاتلغتنامه دهخداعلقات . [ ع َ ل َ ] (ع اِ) بیخ و بن : استأصل اﷲ علقاتهم ؛ برکناد خدای بیخ و بن ایشان را. رجوع به عرقات شود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
علقمیلغتنامه دهخداعلقمی . [ ع َ ق َ ] (اِخ ) ابوطالب مؤیدالدین محمدبن محمد. آخرین وزیر خلفای عباسی . رجوع به ابن علقمی و نیز دستورالوزراء ص 98 شود.
علقمیلغتنامه دهخداعلقمی . [ ع َق َ ] (اِخ ) شمس الدین محمدبن عبدالرحمان بن علی بن ابی بکر. از فقهای شافعی مذهب قاهره به شمار میرفت . جلال سیوطی استاد او بود و خود از مدرسان ازهر مصر بود. تولد او در 897 و وفاتش در 969 هَ . ق .
علق القربةلغتنامه دهخداعلق القربة. [ ع َ ل َ قُل ْ ق ُ ب َ ] (ع اِ مرکب ) کنایه از سختی و خجالت و کوشش است . رجوع به عرق القربة شود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
خاص تعلقلغتنامه دهخداخاص تعلق . [ خاص ص ت َ ع َل ْ ل ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) اراضی مخصوص به حکومت که از اشخاص مرده ٔ بی وارث ضبط شده است . (ناظم الاطباء).
خاک معلقلغتنامه دهخداخاک معلق . [ ک ِ م ُ ع َل ْ ل َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خاک مطبق . کره ٔ زمین . (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ). رجوع به خاک مطبق شود.
حشیشةالعلقلغتنامه دهخداحشیشةالعلق . [ ح َ ش َ تُل ْ ع َ ل َ ] (ع اِمرکب ) امین الدوله گوید: او را در گیلان خنش نامند و از جمله ٔ پودنه است و در مازندران اوجی گویند و آن شبیه به سوسنبر و مایل به سیاهی و خوشبوست و بالخاصیة اخراج زالوی در حلق مانده کند و در سایر افعال قویتر از اقسام فودنج است . (تحفه
حصار معلقلغتنامه دهخداحصار معلق . [ ح ِ رِ م ُ ع َل ْ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حصار فیروزه . کنایت از آسمان . (مجموعه ٔ مترادفات ) (آنندراج ).