علنیلغتنامه دهخداعلنی . [ ع َ ل َ ] (از ع ، ص نسبی ، ق ) مأخوذ از عربی ِ عَلِن . عَلَن . آشکارا. آشکار. علناً.- علنی شدن ؛ ظاهر شدن . فاش شدن . آشکار شدن . رجوع به علنی شود.- علنی کردن ؛ ظاهر کردن . فاش کردن . اظهار کردن . آشکار کردن
علنیفرهنگ فارسی عمید۱. آشکارا؛ هویدا.۲. (قید) = علناً⟨ علنی شدن: (مصدر لازم) آشکار شدن.⟨ علنی کردن: (مصدر متعدی) آشکار کردن.
میسانAlhenaواژههای مصوب فرهنگستانستارهای در صورت فلکی جوزا با قدر 1/9 که زیرغولی از ردۀ الف1 است و در فاصلۀ 57 سال نوری از زمین قرار دارد
پهلنگلغتنامه دهخداپهلنگ . [ پ ُ ل ِ ] (اِخ ) نام طائفه ٔ قدیم ساکن ناحیه ٔ وسطای هند. رجوع به ماللهند بیرونی ص 150 شود.
آلنگلغتنامه دهخداآلنگ . [ ل َ ] (اِ) مورچال . گوی که در اطراف قلعه ، گاه محاصره و تسخیر آن حفر کنند. || دیواری که برای حفظ سپاه کشند. سنگر. || حاجز و حوالی که سازند حفظ قلعه را. || جمعی از سپاهی که در اطراف قلعه برای تسخیر آن جابجای گمارند. || جمعی از مردم که در درون قلعه برای حراست آن جای بج
پالنژلغتنامه دهخداپالنژ. [ ل َ ] (اِخ ) کرسی سُن و لوآر از ناحیه ٔ شارُل بر ساحل کانال سانتر و آن شهر 1971 تن سکنه و مؤسسات آجرسازی و سفالگری دارد وراه آهن میان پاریس و لیون و بحرالروم از آن گذرد.
پالنگلغتنامه دهخداپالنگ .[ ل َ / ل ُ ] (اِ مرکب ) کفش و پای افزار چرمی . (برهان ). پاچنگ . (شعوری ). || پای تابه . (رشیدی ). || دریچه ٔ کوچکی که به یک چشم از آن نگاه کنند. (برهان ). بعض فرهنگ نویسان این لفظ را بفتح لام و با نون ساکن (جهانگیری ) (سروری ). (برها