علی الصباحلغتنامه دهخداعلی الصباح . [ ع َ لَص ْ ص َ ] (ع ق مرکب ) بامداد. صبحگاهان . بامدادان . هنگام بامداد : نشان بخت بلند است و طالع میمون علی الصباح نظربر جمال روزافزون . سعدی .گفتم مگر بخواب بینم جمال دوست اینک علی الصباح نظر بر
شارش هلهشاوHele-Shaw flowواژههای مصوب فرهنگستانشارش خزشی شارهای با گرانروی بالا میان دو صفحة تخت با فاصلة بسیار کم
آلیاژalloyواژههای مصوب فرهنگستان[شیمی] فراوردهای فلزی که دارای دو یا چند عنصر بهصورت محلول جامد یا بهصورت مخلوطی از فازهای فلزی باشد [مهندسی بسپار] نوعی آمیختۀ (blend) بسپاری که معمولاً متشکل از دو بسپار متفاوت است که با هم همبلور شده یا بهنحوی سازگار هستند. هرچند بعضاً بهجای آمیخته نیز بهکار میرود
روغن حلپذیرsoluble oilواژههای مصوب فرهنگستاننامیزهای پایدار از آب و روغن با غلظت بالا که در عملیات فلزکاری برای روانسازی و خنکسازی و ممانعت از خوردگی به کار میرود متـ . روغن نامیزهای emulsifying oil
آلیاژ ریختگیcasting alloyواژههای مصوب فرهنگستانموادی فلزی که برای شکلریزی یا ریختهگری شکلی (shape casting) به کار میروند
آلیاژ زودگدازfusible alloyواژههای مصوب فرهنگستانآلیاژی فلزی که بهآسانی و عموماً زیر دمای 100 درجه ذوب میشود و در دمای نسبتاً پایین شکلپذیری خوبی دارد
ابوالیقظانلغتنامه دهخداابوالیقظان . [ اَ بُل ْ ی َ ] (ع اِ مرکب ) ابویقظان . خروه . (مهذب الأسماء). خروس . (دهار). دیک . ابوبرائل . ابوحمّاد. گال . رنگین تاج : و ابوالیقظان ندای حی علی الصباح دردهد. (سندبادنامه ص 93). || حمار. خر. || افعی .
بامگاهلغتنامه دهخدابامگاه . (اِ مرکب ) گاه بام . هنگام صبح صبحگاه . (فرهنگ نظام ). بامداد. (آنندراج ). صبح . علی الصباح . (ناظم الاطباء) : به من شراب مپیمای بامگاه مباداکه مست گردم و از دیدن تو بی خبر افتم . سنجرکاشی .|| فردا صبح . (
کفاحلغتنامه دهخداکفاح . [ ک ِ ] (ع مص ) مکافحة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مکافحة شود. || (اِمص ) جنگ . قتال : و گفته اند که صید وحوش مناسب امیر جیوش است که بر ارباب سلاح و اصحاب کفاح تعلیم و تربیت آن واجب است . (جهانگشای جوینی ). و از قلت آل
باکرلغتنامه دهخداباکر. [ ک ِ ] (ع ص ، اِ) بامداد. (ناظم الاطباء). علی الصباح . (آنندراج ). ابتدای صبح . پگاه : خرج الی المسجدباکراً و الی الصلاة فی اول وقتها؛ پگاه بسوی مسجد رفت و نماز اول وقت گزارد. (از تاج العروس ). بُکرَة. اتاه باکراً؛ یعنی بامداد. (از اقرب الموارد). || صاحب بَکور یعنی صاح
مسالغتنامه دهخدامسا. [ م َ ] (ع اِ) مساء. شبانگاه . شبانگاهان . شب . غروب . رجوع به مساء در ردیف خود شود : شد دیده تیره و نخورم غم ز بهر آنک روزم همه شب است و صباحم همه مسا. مسعودسعد.تو تا چو خورشید از چشم من جدا شده ای همی سی
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ شیفتکی شیرازی شافعی ، ملقّب به شرف الدین .رجوع به علی شیرازی شود.
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد حناوی زاده ، ملقّب به علاءالدین . رجوع به علی حناوی زاده شود.
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد خراسانی حسنی ، مشهور به سائح علوی . رجوع به علی سائح شود.
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالحمیدبن فخاربن معد موسوی حلی ، مشهور به مرتضی . رجوع به علی مرتضی شود.
درویش علیلغتنامه دهخدادرویش علی . [ دَرْ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بهی بخش بوکان شهرستان مهاباد. واقع در 15هزارگزی جنوب خاوری بوکان و 10هزارگزی خاور راه شوسه ٔ بوکان به سقز، با 287 تن سکنه .
دره امیدعلیلغتنامه دهخدادره امیدعلی . [ دَرْ رَ اُ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آورزمان شهرستان ملایر. واقع در 39هزارگزی باختر شهر ملایر و کنار راه مالرو میخوران به دهلق ، با 114 تن سکنه . آب آن از چشمه و قنات و راه آن مالرو است .
دلدارعلیلغتنامه دهخدادلدارعلی . [ دِ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد معین نقوی هندی فقیه امامی قرن سیزدهم هَ . ق . از نسل جعفر تواب (برادر امام حسن عسکری ). وی به سال 1166 هَ . ق .در قریه ٔ نصیرآباد هند متولد شد و مدتی در عراق سکونت گزید سپس ساکن لکنهو گردید و به سال <span
دوستعلیلغتنامه دهخدادوستعلی . [ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهرویران بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. 182 تن سکنه . آب آن از چشمه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).