عماریلغتنامه دهخداعماری . [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) محمدبن ابی الحسن علی بن حسن عماری . ملقب به نجم الدین . وی از خاندان عماری در بیهق است . رجوع به عماریان بیهق شود.
عماریلغتنامه دهخداعماری . [ ] (اِخ ) نام بطنی است که در شهر جرابلس بسر برند. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحالة از عشائرالشام ).
عماریلغتنامه دهخداعماری . [ ع َ ] (اِخ ) نام شمشیر ابرهةبن صباح حمیری است . (از تاج العروس ) (از منتهی الارب ).
عماریلغتنامه دهخداعماری . [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابومحمدبن ابی عمروبن ابی الحسن عماری .بزرگ خاندان عماری در بیهق است . رجوع به عماریان بیهق و عماری (عبدالرحمان بن ابی عمرو احمدبن ...) شود.
علی عماریلغتنامه دهخداعلی عماری . [ ع َ ی ِ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن حسن عماری . مکنی به ابوالحسن . ازخاندان عماری در بیهق . رجوع به عماریان بیهق شود.
علی عماریلغتنامه دهخداعلی عماری . [ ع َ ی ِ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ملقب به بهاءالدین . ازخاندان عماری در بیهق . رجوع به عماریان بیهق شود.
عماریةلغتنامه دهخداعماریة. [ ع َم ْ ما ری ی َ] (اِخ ) نام فرقه ای است از فرق فَطحیّة که آن از فرق شیعه است . و عماریة اصحاب عماربن موسی ساباطی میباشند. (از خاندان نوبختی تألیف عباس اقبال ص 260).
عماریةلغتنامه دهخداعماریة. [ ] (اِخ ) نام بطنی است از ذوی منصور، از معقل در مغرب أقصی . ریاست این بطن با فرزندان مظفربن ثابت بن مخلف بن عمران بوده است . (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحالة از تاریخ ابن خلدون ج 6 ص 67).
عماریةلغتنامه دهخداعماریة. [ ع َ ری ی َ /ع َم ْ ما ی َ ] (ع اِ) هودجی که در آن نشینند. (از اقرب الموارد). ج ، عماریات : فأخرج رأسه من العماریة و علیه مطرف خزّذووجهین . (عیون أخبارالرضا). رجوع به عماری شود.
عماریةلغتنامه دهخداعماریة. [ ع َم ْ ما ری ی َ ] (اِخ ) قریه ای است در یمامة ازآن ِ عبداﷲبن دؤل . (از معجم البلدان یاقوت ) (از تاج العروس ) (از متن اللغة). و مؤلف منتهی الارب آن را به تخفیف یاء ضبط کرده است .
عماریةلغتنامه دهخداعماریة. [ ع َم ْ ما ری ی َ] (اِخ ) نام فرقه ای است از فرق فَطحیّة که آن از فرق شیعه است . و عماریة اصحاب عماربن موسی ساباطی میباشند. (از خاندان نوبختی تألیف عباس اقبال ص 260).
عماریةلغتنامه دهخداعماریة. [ ] (اِخ ) نام بطنی است از ذوی منصور، از معقل در مغرب أقصی . ریاست این بطن با فرزندان مظفربن ثابت بن مخلف بن عمران بوده است . (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحالة از تاریخ ابن خلدون ج 6 ص 67).
عماریةلغتنامه دهخداعماریة. [ ع َ ری ی َ /ع َم ْ ما ی َ ] (ع اِ) هودجی که در آن نشینند. (از اقرب الموارد). ج ، عماریات : فأخرج رأسه من العماریة و علیه مطرف خزّذووجهین . (عیون أخبارالرضا). رجوع به عماری شود.
عماریةلغتنامه دهخداعماریة. [ ع َم ْ ما ری ی َ ] (اِخ ) قریه ای است در یمامة ازآن ِ عبداﷲبن دؤل . (از معجم البلدان یاقوت ) (از تاج العروس ) (از متن اللغة). و مؤلف منتهی الارب آن را به تخفیف یاء ضبط کرده است .
عماری دارلغتنامه دهخداعماری دار. [ ع َ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ عماری . که عماری دارد. که عماری از جایی به جائی برد. کنایه از ساربان است . (از آنندراج ). رجوع به عماری شود : عماری دار لیلی را که مهد ماه در حکم است خدایا در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد.<p class="a
معماریلغتنامه دهخدامعماری . [ م ِ ] (حامص ) بنایی و علم بنایی و شغل معمار. (ناظم الاطباء). عمل و شغل معمار. || آبادانی . آبادسازی : مصطفی آمده به معماری که دلم را خراب دیدستند. خاقانی .به معماری کعبه چون دست بردزمانه براهیم پنداش
استعماریلغتنامه دهخدااستعماری . [ اِ ت ِ ] (ص نسبی ) منسوب به استعمار.- دول استعماری ؛ دول قوی که بعنوان آباد کردن مملکت ملّتی ضعیف ، آن را تحت سلطه ٔ خویش درآورند.
علی عماریلغتنامه دهخداعلی عماری . [ ع َ ی ِ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن حسن عماری . مکنی به ابوالحسن . ازخاندان عماری در بیهق . رجوع به عماریان بیهق شود.
علی عماریلغتنامه دهخداعلی عماری . [ ع َ ی ِ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ملقب به بهاءالدین . ازخاندان عماری در بیهق . رجوع به عماریان بیهق شود.
دولت پسااستعماریpost-colonial stateواژههای مصوب فرهنگستاندولتی که در نتیجۀ استعمارزدایی استقلال سیاسی به دست آورده و معمولاً دچار مشکلات اجتماعی و اقتصادی و سیاسی است