عمرهفرهنگ فارسی عمیدنوعی حج که اعمال آن کمتر از حج تمتع یا حج اکبر و عبارت از احرام، طواف، و سعی بین صفا و مروه است؛ حج اصغر.
عمرةلغتنامه دهخداعمرة. [ ع َ رَ ] (اِخ ) بنت علقمه ٔ حارثیة. از زنان شجاع و دلیر بود که در غزوه ٔ احد با همسرش که از بنی عبدالدار بود شرکت کرد. رجوع به سیره ٔ ابن هشام ، الاغانی و اعلام النساء شود.
حمرةلغتنامه دهخداحمرة. [ ح ُ رَ ] (ع اِ) سرخی . (منتهی الارب ). و آن رنگ معروفی است . (از اقرب الموارد).- ذوحمرة ؛ شیرین : گویند رطب ذوحمرة. (از اقرب الموارد).|| صبغی است که برای قرمز کردن رنگهابکار میرود. (از اقرب الموارد). || درختی است که خران دوست دارند. ||
حمرةلغتنامه دهخداحمرة. [ ح ُ م َ رَ ] (ع اِ) یکی حمر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و آن مرغی است سرخ رنگ . رجوع به حمر شود.
حمیرهلغتنامه دهخداحمیره . [ ح َ رِ] (اِخ ) دهی است از دهستان همائی شهرستان سبزوار. ناحیه ای است کوهستانی معتدل . از قنات مشروب میشود. محصول آن غلات و پنبه . اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
حج عمرهلغتنامه دهخداحج عمره . [ ح َج ْ ج ِ ع ُ رَ / رِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به عمره و حج شود.
عمره ٔ جمحیةلغتنامه دهخداعمره ٔ جمحیة. [ ع َ رَ ی ِ ج ُ م َ حی ی َ ] (اِخ ) از شاعران رسا و توانای عرب بود. و او را با ابودهبل قصه ای است که در اغانی آمده . رجوع به الاغانی و اعلام النساء شود.
طواف عمرهلغتنامه دهخداطواف عمره . [ طَ ف ِ ع ُ رَ / رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گرد خانه ٔ کعبه گشتن هفت بار است بشرایط مخصوص و آن یکی از اعمال عمره است . رجوع به حج و عمره و طواف شود.
عمرةلغتنامه دهخداعمرة. [ ع ُ رَ ] (ع اِ) عمره . یکی از ارکان حج ، و آن از «اعتمار» مشتق شده است بمعنی زیارت کردن یا قصد مکانی آباد کردن . و در شرع آن را «حج اصغر» نیز گویند و آن را چهار عمل است : احرام ، طواف ، سعی بین صفا و مروه ، حلق . ج ، عُمَر، عُمُرات . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد
عمرةلغتنامه دهخداعمرة. [ع َ رَ ] (اِخ ) بنت مرداس بن ابی عامر. مادر وی خنساء شاعر بود. عمرة نیز مانند مادرش شاعر بود و در مرگ دو برادر خود مرثیه های حزن آوری دارد. ابوتمام برخی ازاشعار عمرة را در دیوان حماسه ٔ خویش آورده است . وی در حدود سال 48 هَ .ق . درگذشت
بتلاءلغتنامه دهخدابتلاء. [ ب َ ] (ع ص ) زن منقطعه بنفسه . (از اقرب الموارد). || عُمره ٔ بتلاء؛ عمره ٔبدون حج . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مرعلی بتلاء من رایه ؛ ای عزیمة لاترد (منتهی الارب ).
تَمَتَّعَفرهنگ واژگان قرآنبهره برد (در جمله"فَمَن تَمَتَّعَ بِـﭑلْعُمْرَةِ إِلَى ﭐلْحَجِّ "يعني :پس هر کس تمتع ببرد به وسيله عمره تا حج يعني با عمره عمل عبادت خود را ختم کند ، و تا مدتي از احرام درآيد تا دوباره براي حج احرام بپوشد)
عمره ٔ جمحیةلغتنامه دهخداعمره ٔ جمحیة. [ ع َ رَ ی ِ ج ُ م َ حی ی َ ] (اِخ ) از شاعران رسا و توانای عرب بود. و او را با ابودهبل قصه ای است که در اغانی آمده . رجوع به الاغانی و اعلام النساء شود.
حج عمرهلغتنامه دهخداحج عمره . [ ح َج ْ ج ِ ع ُ رَ / رِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به عمره و حج شود.
ابوعمرهلغتنامه دهخداابوعمره . [ اَ ع َ رَ ] (اِخ ) از روات حدیث است و محمد بن یحیی بن حبان از او روایت کند.