عمرکاهلغتنامه دهخداعمرکاه . [ ع ُ ] (نف مرکب ) هر چیز که عمر را تلف کند. متلف . (ناظم الاطباء) : از پی شهوتی چه کاهی عمرعمرکاه تو هر زمانی چرخ . خاقانی .بیداد ترا که عمرکاهست زیبایی چهره عذرخواهست . خاقانی .
حمرقةلغتنامه دهخداحمرقة. [ ح ِ رِ ق َ ] (ع اِ) پشم . (منتهی الارب ). صوف . (اقرب الموارد). ما علی الشاة حمرقة؛نیست بر گوسفند صوف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
امریکالغتنامه دهخداامریکا. [ اِ ] (اِخ ) تلفظ عامیانه ٔ آمریکا و این نوع تلفظ اخیراً بیشتر معمول شده است چنانکه گویندگان رادیو ایران نیز گاهی این تلفظرا بکار می برند. در نوشته های نویسندگان معاصر نیز اغلب این شکل بکار رفته است . و رجوع به آمریکا شود.
امریکاییلغتنامه دهخداامریکایی . [ اِ ] (ص نسبی ) منسوب به امریکا. آمریکایی . || هر فرد از مردم آمریکا.
کاهلغتنامه دهخداکاه . (نف مرخم ) مخفف کاهنده . (یادداشت مؤلف ). بصورت مزید مؤخر در ترکیبات آید: جانکاه ، عمرکاه ، انده کاه ، محنت کاه . (از یادداشتهای مؤلف ). رجوع به هر یک از این کلمات شود.
تن گدازلغتنامه دهخداتن گداز. [ ت َ گ ُ ] (نف مرکب ) (از: تن + گداز، گدازنده ) گدازنده ٔ تن . لاغرکننده . (از فرهنگ فارسی معین ) : عمر کاهد تن گدازد دور چرخ اینْت چرخ تن گداز عمرکاه .خاقانی .
وحشی بافقیلغتنامه دهخداوحشی بافقی . [ وَ ی ِ ] (اِخ ) کمال الدین وحشی بافقی کرمانی ، در اواخر عهد شاه اسماعیل اول صفوی در قصبه ٔ بافق در 24فرسنگی یزد متولد شد، سپس از آنجا به یزد آمد و بیشتر ایام حیات را در آنجا بسر برد. چون بافق از اعمال کرمان بوده است او را کرمان
جان ستانلغتنامه دهخداجان ستان .[ س ِ ] (نف مرکب ) جان ستاننده . روح ستاننده . کشنده . آنکه یا آنچه جان ستاند. قاتل . قابض روح : بگفت این و بر کرد کوه گران بچنگ اندرون نیزه ٔ جان ستان . فردوسی .سپهدار رستم یل صف شکن ابا جان ستان تیغ