عمریفرهنگ فارسی عمیدحق انتفاع که کسی برای دیگری برقرار میکند بهمدت طول عمر خود یا عمر طرف؛ آنچه کسی به دیگری میدهد که در طول عمر خود از آن بهرهبرداری کند.
عمریلغتنامه دهخداعمری . [ ع ُ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به عمربن خطاب . و در تداول عوام فارسی زبانان ، بر یک تن از اهل سنت اطلاق میشود. سنی . چهاریاری .
عمریلغتنامه دهخداعمری . [ ع ُ ] (ق ) (با یاء نکره ) یک عمر. مدت زندگانی . مدت درازی از زمان . (ناظم الاطباء). زمانی برابر یک دوره ٔ زندگی کسی .
رِنازیم سرچکشیhammerhead ribozymeواژههای مصوب فرهنگستاننوعی رِنازیم تاشده که در پیرایش رونوشتهای رِنا نقش دارد
واماندگی سرچکشیhammerhead stall, stall turnواژههای مصوب فرهنگستاننوعی واماندگی که براثر اوجگیری هواپیما با زاویۀ بسیار تند و حداقل توان موتور ایجاد میشود و همراه با حداکثر جابهجایی سکان عمودی و چرخشی سریع حول محور انحراف سمت (yaw axis) است و پس از آن هواپیما به وضعیت شیرجه درمیآید و فروخیز میکند
چکشhammerواژههای مصوب فرهنگستان1. بخشی از سازوکار پیانو که به سیمها ضربه میزند 2. نوعی کوبه که برای نواختن بر برخی سازهای کوبهای به کار میرود
عمر حمیریلغتنامه دهخداعمر حمیری . [ ع ُ م َ رِ ح ِم ْ ی َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ. رجوع به عمر بامخرمة شود.
عمریةلغتنامه دهخداعمریة. [ ع ُ م َ ری ی َ ] (اِخ ) نام فرقه ای از سادات است که به قم آمدند و از فرزندان عمربن علی بن ابی طالب بوده اند. رجوع به تاریخ قم ص 238 شود.
عمرینلغتنامه دهخداعمرین .[ ع ُ م َ رَ ] (اِخ ) تثنیه ٔ عمر. مراد ابوبکربن ابی قحافه و عمربن خطاب است . رجوع به عمر و عُمران شود.
عمریةلغتنامه دهخداعمریة. [ ع َ ری ی َ ] (اِخ ) آبی است در نجد ازآن ِ بنی عمروبن قُعَین بن حارث بن تغلبةبن دودان بن اسدبن خزیمة. (از معجم البلدان ).
عمریةلغتنامه دهخداعمریة. [ ع ُ ری ی َ ] (ع ص نسبی ، اِ) مؤنث عمری : شجرة عمریة؛ درخت دیرینه . || درخت کنار که برنهر روئیده باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
عمریةلغتنامه دهخداعمریة. [ ع ُ م َ ری ی َ ] (اِخ ) نام یکی از محله های باب البصره در بغداد است و نسبت آن به عمر نامی است که شناخته نیست . و جمعی از بزرگان بدانجا منسوبند که یاقوت نام آنها را آورده است . رجوع به معجم البلدان شود.
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن مراد عمری موصلی شافعی ، ملقّب به نورالدین و مکنّی به ابوالفضل . رجوع به علی عمری شود.
نورالدینلغتنامه دهخدانورالدین . [رُدْ دی ] (اِخ ) علی بن مراد عمری موصلی ، مکنی به ابوالفضل و ملقب به نورالدین . رجوع به علی عمری شود.
عمریةلغتنامه دهخداعمریة. [ ع ُ م َ ری ی َ ] (اِخ ) نام فرقه ای از سادات است که به قم آمدند و از فرزندان عمربن علی بن ابی طالب بوده اند. رجوع به تاریخ قم ص 238 شود.
عمرینلغتنامه دهخداعمرین .[ ع ُ م َ رَ ] (اِخ ) تثنیه ٔ عمر. مراد ابوبکربن ابی قحافه و عمربن خطاب است . رجوع به عمر و عُمران شود.
عمریةلغتنامه دهخداعمریة. [ ع َ ری ی َ ] (اِخ ) آبی است در نجد ازآن ِ بنی عمروبن قُعَین بن حارث بن تغلبةبن دودان بن اسدبن خزیمة. (از معجم البلدان ).
عمریةلغتنامه دهخداعمریة. [ ع ُ ری ی َ ] (ع ص نسبی ، اِ) مؤنث عمری : شجرة عمریة؛ درخت دیرینه . || درخت کنار که برنهر روئیده باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
عمریةلغتنامه دهخداعمریة. [ ع ُ م َ ری ی َ ] (اِخ ) نام یکی از محله های باب البصره در بغداد است و نسبت آن به عمر نامی است که شناخته نیست . و جمعی از بزرگان بدانجا منسوبند که یاقوت نام آنها را آورده است . رجوع به معجم البلدان شود.
حسن معمریلغتنامه دهخداحسن معمری . [ ح َ س َ ن ِ م ُ ع َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن شبیب حافظ محدث بغدادی . درگذشته ٔ 295 هَ . ق . اوراست : «السنن فی الفقه ». (هدیة العارفین ج 1 ص 268).
حسین عمریلغتنامه دهخداحسین عمری . [ ح ُ س َ ن ِ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن عبداللطیف بن محمد العمری قادری خلوتی دمشقی معروف به ابن عبدالهادی مؤرخ نسابة در دمشق به سال 1162 هَ . ق . 1749/ م . متولد شده و در 12
حسین عمریلغتنامه دهخداحسین عمری . [ ح ُ س َ ن ِ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن محمد شریف عمری مکنی به ابوالفتح و ملقب به ناصرالدین در نیشابور و مرو علم آموخت و تألیفات بسیار پرداخت و در ذی قعده ٔ 444 هَ . ق . 1053/ م . درگذشت . (معجم المؤ
خطیب عمریلغتنامه دهخداخطیب عمری . [ خ َ ع ُ ] (اِخ ) یاسین بن خیراﷲبن محمودبن موسی . مورخ و از فاضلان موصل وادیبان و شاعران آن ناحیت بود. او تألیفات خود را که از مطالعات زیاد فراهم می آورد، جمع کرد و بنزد بزرگان و ثروتمندان می برد و بدینوسیله از آن جایزه می گرفت . از کتب اوست : «غرائب الاثر فی حو
کافور معمریلغتنامه دهخداکافور معمری . [ رِ م ُ ع َم ْ م َ ] (اِخ ) از خدام مورد اعتماد سلطان محمود غزنوی بوده است ، و او را همراه عبدالجبار برای آوردن دختر امیر گرگان از نشابور به آنجا فرستادند : و دانشمند بوالحسن قطان از فحول شاگردان قاضی امام صاعدباعبدالجبار نامزد شد و کافو