عملاقلغتنامه دهخداعملاق . [ ع ِ ] (ع ص ) آنکه بظرافت فریبد مردم را. (از منتهی الارب ). کسی که با ظرافت خویش ترا بفریبد. (از اقرب الموارد).
عملاقلغتنامه دهخداعملاق .[ ع ِ ] (اِخ ) ابن لاوذ. فرزندان او عمالقه هستند که از اقوام باستانی حجاز باشند. رجوع به عمالقة شود.
حملاقلغتنامه دهخداحملاق . [ ح ِ / ح ُ ] (ع اِ) گرداگرد چشم از اندرون که بسرمه سیاه گردد. ج ، حمالیق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سپیدی بیغوله ٔ چشم که پنهان است درون پلکها. || سرخی درون پلک که وقت سرمه کشیدن برآید. || جای سرمه از اندرون که ملاصق چشم است
املاغلغتنامه دهخدااملاغ . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ مِلْغ. آنانکه بفحش تکلم کنند. (از اقرب الموارد). و رجوع به ملغ شود.
املاقلغتنامه دهخدااملاق . [ اِم ْ م ِ ] (ع مص ) نرم و تابان گردیدن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || گم شدن و گذشتن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). غایب و ناپدید گشتن . (ناظم الاطباء). گویند املق [ انملق ] منی ؛ ای افلت . (از منتهی الارب ). و رجوع به انملاق شود.
املاکلغتنامه دهخدااملاک . [ ] (اِخ ) دهی است از بلوک جره ٔ فارس در دوفرسنگی شمال اشفایقان . (از فارسنامه ٔ ناصری ).
املاقلغتنامه دهخدااملاق . [ اِ ] (اِخ ) نام ولایتی است از ترکستان . (برهان قاطع) (از شعوری ج 1 ورق 138).