عملیلغتنامه دهخداعملی . [ ع َ لا ] (اِخ ) نام جایگاهی است . و ابن درید در جمهرة آن را به فتح عین و میم ضبط کرده است . (از معجم البلدان ). در منتهی الارب نیز به فتح اول و دوم (عَمَلی ̍) آمده است .
عملیفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ نظری و علمی] آنچه به مرحلۀ عمل درآید یا وابسته به عمل باشد.۲. [عامیانه، مجاز] معتاد به مواد مخدر؛ تریاکی.
عملیلغتنامه دهخداعملی . [ ع َ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به عمل . رجوع به عمل شود. آنچه که به مرحله ٔ عمل درمی آید.(فرهنگ فارسی معین ). || آنچه که بعمل وابسته باشد، مقابل نظری و علمی . (فرهنگ فارسی معین ) (از ناظم الاطباء). هر کرداری که از روی قصد از حیوان ناشی شود، و این لفظ اخص از لفظ فعل است ،
عملیدیکشنری فارسی به انگلیسیapplied, feasible, functional, operable, practicable, practical, utilitarian, viable, workable, working
حملیلغتنامه دهخداحملی . [ ح َ ] (ص نسبی ) منسوب به حمل .- قضیه ٔ حملی ؛ (اصطلاح منطق ) قضیه ای است که حکم بوقوع و لاوقوع نسبت در آن مشروط بشرط و مقید بقیدی نباشد مانند مردم جانور است یا مردم جانور نیست . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به اساس الاقتباس شود.
هملیلغتنامه دهخداهملی . [ ] (اِخ ) از طوایف ناحیه ٔ بمپور بلوچستان که مرکب از 400 خانوار است . (از جغرافیای سیاسی کیهان ).
هملیلغتنامه دهخداهملی .[ هََ لا ] (ع ص ، اِ) ج ِ هامل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). شتران به چراگذاشته ٔ بی شتربان . (آنندراج ).
املیلغتنامه دهخدااملی . [ اَ ] (اِخ ) ابوالوفا بدیل بن ابی القاسم بن بدیل املی . از فقهاء است . (از انساب سمعانی ).
املیلغتنامه دهخدااملی . [ اَ ](ص نسبی ) منسوب به امله است که در زبان مردم خوی به منام (خواب ) گفته میشود. (از انساب سمعانی ). و حدیثی باین نسبت مشهور است . رجوع به انساب سمعانی شود.
عمليةدیکشنری عربی به فارسیامکان , شدني بودن , اداره , گرداندن , عمل جراحي , عمل , گردش , وابسته به عمل , مراحل مختلف چيزي , پيشرفت تدريجي ومداوم , جريان عمل , مرحله , دوره عمل , طرز عمل , تهيه کردن , مراحلي را طي کردن , بانجام رساندن , تمام کردن , فرا گرد , فراشد , روند , فرايند
عمليدیکشنری عربی به فارسیشدني , عملي , امکان پذير , ميسر , ممکن , محتمل , عمل کردني , قابل علا ج و درمان , قابل اجرا , صورت پذير , عبور کردني , کابردي , بکار خور , اهل عمل , کارکن , قابل اعمال , کار کردني
عملیصلغتنامه دهخداعملیص . [ ع ِ ] (ع ص ) سخت و مانده کننده . منزل سخت و مانده کن . علمیص . رجوع به علمیص شود.
عملیصلغتنامه دهخداعملیص . [ ع ِ ] (ع ص ) سخت و مانده کننده . منزل سخت و مانده کن . علمیص . رجوع به علمیص شود.
عملی ساختنلغتنامه دهخداعملی ساختن . [ ع َ م َ ت َ ] (مص مرکب ) به انجام رساندن . به عمل درآوردن . امری را قابل عمل کردن .
عملی شدنلغتنامه دهخداعملی شدن . [ ع َ م َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به انجام رسیدن . انجام شدن . قابل این شود که به عمل درآید.
خوش عملیلغتنامه دهخداخوش عملی . [ خوَش ْ / خُش ْ ع َ م َ ] (حامص مرکب ) خوب رفتاری . خوب کرداری . خوش کرداری . خوش رفتاری .
کافور عملیلغتنامه دهخداکافور عملی . [ رِ ع َ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از کافور است و آن چوبی است که میجوشانند و از آن برمی آورند. رجوع به کافور شود.
بی عملیلغتنامه دهخدابی عملی . [ ع َ م َ ] (حامص مرکب ) عمل نکردن . به گفتار عمل نکردن . کردار نداشتن : نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس ملالت علما هم ز علم بی عمل است . حافظ.و رجوع به علم و رجوع به عمل شود.
بدعملیلغتنامه دهخدابدعملی . [ ب َ ع َ م َ ] (حامص مرکب ) بدکاری و خطا و جرم . || بدفرماندهی و بی تدبیری . || بی قانونی و بی قاعدگی . (ناظم الاطباء).
راهنمای عملیpractical manual, quick reference manual, QRM, quick reference handbook, QRHواژههای مصوب فرهنگستاننسخۀ فشردۀ راهنمای عملیات مورداستفادۀ کارکنان برای انجام امور عملیاتی خط مقدم شامل اطلاعات گلچینشدۀ مرجع و سیاستها و روالها و تصاویر و حافظهیارها (memory aids) و بازبینهها و سایر موارد ضروری که بهعنوان راهنمای عملیات برای اطمینان از اجرای استاندارد وظایف عادی و شناسایی وضعیتهای غیرعادی و غیرم