عمیالغتنامه دهخداعمیا. [ ع ِم ْ می یا ] (ع مص ) قتیل عمیا؛ کشته ای که کشنده ٔ آن معلوم نشود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قُتل عمیا؛ کشته شد ودانسته نیست که کشنده اش کیست . (از اقرب الموارد).
عمیالغتنامه دهخداعمیا. [ ع َم ْ ] (از ع ، ص ) عمیاء. رجوع به عمیاء شود. || (ق ) کورکورانه . ناآگاهانه : بیان کن حال و جایش را اگر دانی مرا ورنه مپوی اندر ره حکمت ز تقلید ای پسر عمیا. ناصرخسرو.- برعمیا ؛ کورک
پرتوِ گاماgamma rayواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تابش الکترومغناطیسی پرانرژی و پرنفوذ که معمولاً در واپاشی پرتوزا گسیل میشود
گسیل گاماgamma emissionواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که در آن هستههای اتمی با بیرون فرستادن تابش الکترومغناطیسی پرانرژی، بهصورت پرتو گاما، از حالت برانگیخته به حالتی با انرژی کمتر نزول میکنند
عمیاءلغتنامه دهخداعمیاء. [ ع َم ْ ] (ع ص ) مؤنث أعمی ̍. کور. نابینا. ج ، عُمی ، عمیاوات . رجوع به اعمی شود.- علی العمیاء ؛ کورانه . کورکورانه . (یادداشت مرحوم دهخدا).
عمیاتلغتنامه دهخداعمیات . [ ع َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَمِیة تأنیث عَمی . (از اقرب الموارد). رجوع به عمی و عمیة شود.
عمیانلغتنامه دهخداعمیان . [ ع ُم ْ ] (ع ص ، اِ) ج ِ أعمی ̍. کوران . نابینایان : ز نابیناست پنهان رنگ ، بانگ از کر پنهانست همی بینند کران رنگ را، و بانگ را عمیان . ناصرخسرو.رجوع به أعمی ̍ شود. || کور. نابینا :</spa
عمیانسلغتنامه دهخداعمیانس . [ ع ُم ْ ن ِ ] (اِخ ) نام بتی است که در سرزمین خولان بوده و از چارپایان و کشت و زرع قسمتی برای او معین میکردند. و مردم این سرزمین از بطن خولان و موسوم به «اذوم » بودند و آیه ٔ شریفه ٔ: و جعلوالِلّه ِ مِمّا ذَرَاء من الحرث و الانعام نصیبا ... در حق ایشان است . (از معج
برعمیالغتنامه دهخدابرعمیا. [ب َ ع َم ْ ] (ق مرکب ) کورانه . کورکورانه . علی العمیا : چه هرکه بر عمیا در راه مجهول رود... هرچه بیشتر رود بگمراهی نزدیکتر باشد. (کلیله و دمنه ).
شارع عاملغتنامه دهخداشارع عام .[ رِ ع ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شاه راه . (مجمل اللغه ). عَثَق . (منتهی الارب ). راه عمومی و کوچه ای که بن بست نباشد. (ناظم الاطباء). رهگذر همه : چه هر که بر عمیا در راه مجهول رود و از راه راست و شارع عام دور افتد بگمراهی نزدیک تر باشد. (ک
بیان کردنلغتنامه دهخدابیان کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آشکار کردن و واضح کردن . تقریر نمودن . (ناظم الاطباء). بازنمودن . پدید کردن . روشن کردن تعبیر. توضیح : بیان کن که از چیست ترکیب عالم جوابم ده از خشک این شعر و از تر. ناصرخسرو.ب
صراحلغتنامه دهخداصراح . [ ص ُ ] (ع ص ) خالص هرچیز. (غیاث اللغات ). خالص و بی آمیغ از هر چیزی . (منتهی الارب ). خالص . (نشوء اللغة ص 140) (مهذب الاسماء). محض . خالص . غیر مشوب : هر خبط عشوا و قولی بر عمیا کذب صراح و محض افتراء. (جهانگشا
گمراهیلغتنامه دهخداگمراهی . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) ضلالت . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). گم کردگی راه . غوایت . بی راهی . اغوا. (ناظم الاطباء). تیه . خَیسَری . خَسار. خَساره . ضَل یا ضُل . ضَلالة. ضِلَّه . ضَلَّه . ضَلَل . ضَلال . عَتاهیَّة. عَتاهة. عَیهاق . عَماء. عِمّیَّه یا عُمّیَّ
عمیاءلغتنامه دهخداعمیاء. [ ع َم ْ ] (ع ص ) مؤنث أعمی ̍. کور. نابینا. ج ، عُمی ، عمیاوات . رجوع به اعمی شود.- علی العمیاء ؛ کورانه . کورکورانه . (یادداشت مرحوم دهخدا).
عمیاتلغتنامه دهخداعمیات . [ ع َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَمِیة تأنیث عَمی . (از اقرب الموارد). رجوع به عمی و عمیة شود.
عمیانلغتنامه دهخداعمیان . [ ع ُم ْ ] (ع ص ، اِ) ج ِ أعمی ̍. کوران . نابینایان : ز نابیناست پنهان رنگ ، بانگ از کر پنهانست همی بینند کران رنگ را، و بانگ را عمیان . ناصرخسرو.رجوع به أعمی ̍ شود. || کور. نابینا :</spa
عمیانسلغتنامه دهخداعمیانس . [ ع ُم ْ ن ِ ] (اِخ ) نام بتی است که در سرزمین خولان بوده و از چارپایان و کشت و زرع قسمتی برای او معین میکردند. و مردم این سرزمین از بطن خولان و موسوم به «اذوم » بودند و آیه ٔ شریفه ٔ: و جعلوالِلّه ِ مِمّا ذَرَاء من الحرث و الانعام نصیبا ... در حق ایشان است . (از معج
شطالعمیالغتنامه دهخداشطالعمیا. [ ش َطْ طُل ْ ع َ ] (اِخ ) یا رود کور. خط سرحدی ایران و عراق از کنار این رود می گذرد و رود مزبور جزو خاک ایران است . دجلةالعوراء یا دجلةالعوار. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به دجلة شود.
برعمیالغتنامه دهخدابرعمیا. [ب َ ع َم ْ ] (ق مرکب ) کورانه . کورکورانه . علی العمیا : چه هرکه بر عمیا در راه مجهول رود... هرچه بیشتر رود بگمراهی نزدیکتر باشد. (کلیله و دمنه ).
علی العمیالغتنامه دهخداعلی العمیا. [ ع َ لَل ْ ع َ ] (ع ق مرکب ) کورانه . بدون بصیرت و بینایی . (ناظم الاطباء). کورکورانه . بطور چشم بسته . نسنجیده . ازروی نادانی . ناسنجیده .