عنبربارسلغتنامه دهخداعنبربارس . [ عَم ْ ب َ با رِ ] (اِ مرکب ) زرشک . (ناظم الاطباء). رجوع به زرشک شود.
انبرباریسلغتنامه دهخداانبرباریس . [ اَم ْ ب َ ] (اِ) زرشک . (از یادداشت مؤلف ). امبربارس . امیربارس . (شعوری ج 1 ورق 111الف ). بپارسی زرشک خوانند و زارج و زرنگ هم خوانند.بهترین آنست که بغایت خود رسیده باشد. (از اختیارات بدیعی نسخ