عنعنهفرهنگ فارسی عمید۱. همزه را مانند عین تلفظ کردن چنانکه بهجای «اَنَّ» «عَنَّ» تلفظ کنند.۲. کلمۀ «عنفلان» را در روایت تکرار کردن؛ نقل حدیث یا روایت از قول چند تن به ترتیب، چنانکه گویند روایت کرد فلان از فلان.۳. شرح و بیان مفاخر اجدادی بهطریق تسلسل و ترتیب.
عنعنهفرهنگ فارسی معین(عَ عَ نَ یا نِ) [ ع . عنعنة ] (مص م .) 1 - تلفظ کردن همزه مانند عین . 2 - نقل حدیث و روایت از چند تن به ترتیب از پایین به بالا.
حنحنةلغتنامه دهخداحنحنة. [ ح َ ح َ ن َ ] (ع مص ) ترسیدن بر کسی یا چیزی از مهربانی بروی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
عنعنةلغتنامه دهخداعنعنة. [ ع َ ع َ ن َ ] (ع مص ) همزه راعین گردانیدن در لفظ، و آن در زبان بنی تمیم باشد، چنانکه بجای «أن »، «عن » تلفظ کنند. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
عنعنةلغتنامه دهخداعنعنة.[ ع َ ع َ ن َ ] (ع مص ) موجود بودن «عنعنة» در کلام شخص . (از اقرب الموارد). رجوع به عنعنة شود. || تکرار کردن «عن فلان » در روایت . نقل کردن حدیث و روایت از چند تن ، بترتیب از پایین به بالا. (از فرهنگ فارسی معین ) (از اقرب الموارد) : علی التخصیص د
انحنالغتنامه دهخداانحنا. [ اِح ِ ] (ع اِمص ) خمیدگی و کجی و اعوجاج . (ناظم الاطباء). خمیدگی . (از اصطلاحات فرهنگستان ). کجی . اعوجاج . چفتگی . (فرهنگ فارسی معین ). بخمی . کوژی . دوتایی . دوتاهی . دولایی . خوهلی . کژی . (یادداشت مؤلف ) : ابیات من چو تیر است از شست ط
انحناءلغتنامه دهخداانحناء. [ اِ ح ِ ](ع مص ) خمیده و کج گردیدن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خمیده و گوژپشت شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). انعطاف . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). خمیده شدن . کج گردیدن . چفته شدن . (فرهنگ فارسی معین ). دوتا شدن . (یادداشت مؤلف ). یقال : حناالعو
عنعنةلغتنامه دهخداعنعنة.[ ع َ ع َ ن َ ] (ع مص ) موجود بودن «عنعنة» در کلام شخص . (از اقرب الموارد). رجوع به عنعنة شود. || تکرار کردن «عن فلان » در روایت . نقل کردن حدیث و روایت از چند تن ، بترتیب از پایین به بالا. (از فرهنگ فارسی معین ) (از اقرب الموارد) : علی التخصیص د
عنعنةلغتنامه دهخداعنعنة. [ ع َ ع َ ن َ ] (ع مص ) همزه راعین گردانیدن در لفظ، و آن در زبان بنی تمیم باشد، چنانکه بجای «أن »، «عن » تلفظ کنند. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
عنلغتنامه دهخداعن . [ ع َ ] (ع حرف مصدری ) حرف مصدری است ، بمعنی «اینکه »، چنانکه در محاورات بنی تمیم است که بجای أعجبنی أن تفعل «عن تفعل » گویند. و این را عنعنة تمیم نامند. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ) (از منتهی الارب ). بنی تمیم أن ّ مشدد را نیز عَن ّ تلفظ کنند. (ا
قطعةلغتنامه دهخداقطعة. [ ق ُ ع َ ] (ع اِ) جای برش . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || جای سپری شدن و تحرک . (منتهی الارب ). || باقیمانده ٔ دست بریده . (منتهی الارب ). ج ، قُطَع. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || پاره ٔ چیزی . || پاره ٔ زمین جداکرده در بخش و بهره . (اقرب الموارد) (منتهی الارب