عنقلغتنامه دهخداعنق . [ ع ُ ن َ ] (ع اِ) گردن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || به معانی دیگر عُنُق . (از منتهی الارب ). رجوع به عُنُق شود.
عنقلغتنامه دهخداعنق . [ ] (ع اِ) از عیوبی است که اسب را عارض شود، و آن ورم و انتفاخی است به اندازه ٔ یک انار و یا کوچکتر از آن که در پائین خاصره ٔ او پدید آید. عنق عیبی است فاحش و علاج پذیر نباشد. (از صبح الاعشی ج 2 ص 27).<b
عنقلغتنامه دهخداعنق . [ ع َ ن َ ] (ع اِمص ) درازی گردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). درازی و سطبری گردن . (از اقرب الموارد). || نوعی از رفتار شتاب ستور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نوعی سیر و حرکت کردن شتاب آمیز و گشاده و وسیع، برای شتر و ستور. و آن اسم است از «اع
حنقلغتنامه دهخداحنق . [ ح َ ن َ ] (ع اِ) خشم و شدت خشم . || (مص ) خشم گرفتن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سخت کینه شدن و خشم گرفتن . (المصادر زوزنی ) (غیاث از شرح نصاب ).
حنقلغتنامه دهخداحنق . [ ح َ ن ِ ] (ع ص ) شدیدالغیظ. (اقرب الموارد). خشمگین . حانق . حنیق .رجوع به حنیق شود. || (مص ) خشم گرفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
عنقافرهنگ فارسی عمید۱. مرغی افسانهای که مظهر عزلت یا نایابی است: ◻︎ برو این دام بر مرغ دگر نه / که عنقا را بلند است آشیانه (حافظ: ۸۵۲).۲. (موسیقی) سازی زهی با گردن دراز که امروزه از میان رفته است.۳. (موسیقی) سازی بادی که امروزه از میان رفته است.۴. سختی؛ بلا.⟨ عنقای مُغرب: [قدیمی] سیمرغ: ◻︎
عنقودلغتنامه دهخداعنقود. [ ع َ ] (ع اِ) عنقود من نحل ؛ عسل . || (ص ) زن پرحرف ومورد توجه . امراءة صائرة خصلة و عنقود. (از دزی ).
عنقافرهنگ فارسی عمید۱. مرغی افسانهای که مظهر عزلت یا نایابی است: ◻︎ برو این دام بر مرغ دگر نه / که عنقا را بلند است آشیانه (حافظ: ۸۵۲).۲. (موسیقی) سازی زهی با گردن دراز که امروزه از میان رفته است.۳. (موسیقی) سازی بادی که امروزه از میان رفته است.۴. سختی؛ بلا.⟨ عنقای مُغرب: [قدیمی] سیمرغ: ◻︎
عوج عنقلغتنامه دهخداعوج عنق . [ ج ِ ع ُ ن ُ ] (اِخ ) همان عوج بن عنق است که گاهی بصورت اضافه ٔ بنوت خوانده می شود : نیکبختان بخورند و غم دنیا نخورندکه نه بر عوج عنق ماند و نه بر عادو ثمود. سعدی .رجوع به عوج (ابن عنق ) شود.
ذوالعنقلغتنامه دهخداذوالعنق . [ ذُل ْ ع ُ ن ُ ] (اِخ ) شاعری از بنوجذام . || لقب خویلدبن هلال بن عامربن عابدبن کلب بجلی . قاله الأبرم . (از حاشیه ٔ المرصع خطی ). و پسر او حجاج بن ذی العنق جاهلی است و رئیس بوده است . (منتهی الارب ). || لقب یزیدبن عامربن ملوّح . ذکره ابن الکلبی . (حاشیه ٔ المرصع)
معنقلغتنامه دهخدامعنق . [ م ُ ن ِ ] (ع ص ) زمین درشت و بلند که گرداگردش زمین نرم باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، معانیق . (اقرب الموارد). || تندرو. ج ، معنقون ، معانیق . (از اقرب الموارد).
اعنقلغتنامه دهخدااعنق . [ اَ ن َ ] (ع ص ) درازگردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || سگ سپیدگردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سگی که بگردن او سپیدی باشد. (از اقرب الموارد). || (اِخ ) اسبی است که به وی منسوب کنند اسب
اعنقلغتنامه دهخدااعنق . [ اَ ن ُ ] (ع اِ) ج ِ عَناق ، بزغاله ٔ ماده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).