عواذللغتنامه دهخداعواذل . [ ع َ ذِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عاذِل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به عاذل شود.
عوادللغتنامه دهخداعوادل . [ ع َ دِ] (اِخ ) عوادل الثغور؛ از بلاد شام ، آن است که در نزدیکی بلاد روم قرار گرفته است ، و «عواصم » آنجاست که پشت حدود و ثغور باشد. و «عوادل » دورتر از عواصم باشد. (از مفاتیح العلوم خوارزمی ). و رجوع به عواصم شود.
هودللغتنامه دهخداهودل . [ دِ ] (اِ) به معنی رصد باشد، چه هودل بند رصدبند را گویند. (برهان ). رجوع به رصد شود.
اودئیللغتنامه دهخدااودئیل . (ترکی ، اِ مرکب ) سال بقر (گاو). سال دوم از دوره ٔ دوازده ساله ٔ ترکان و ترکان امروز گاو نر را اُکُزو گاو ماده را اینک گویند. (یاددشت مرحوم دهخدا).
گاودلفرهنگ فارسی عمید۱. ترسو: ◻︎ بی شیردلی بهسر نیاید/ وز گاودلان هنر نیاید (نظامی۳: ۳۸۱).۲. بیخرد.
عاذللغتنامه دهخداعاذل . [ ذِ ] (ع ص )ملامت کننده . ج ، عَذَله ، عُذّال ، عاذِلات ، عَواذل . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ) : مرا گفت ای ستمکاره بجانم به کام حاسدم کردی و عاذل . منوچهری .|| (اِ) رگ خون استحاضه که از آن
ابن ابی العواذللغتنامه دهخداابن ابی العواذل . [ اِ ن ُ اَ بِل ْ ع َ ذِ ] (اِخ ) ابن الندیم در الفهرست بی هیچ شرح دیگری نام او راآورده و از کتاب البراعة و اللسن او نام برده است .