عواقرلغتنامه دهخداعواقر. [ ع َ ق ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عاقِر. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به عاقر شود. || (اِخ ) نام ستاره ای چند است و یکی از هفت گیسودار و یکی از صور 48گانه ٔ فلکی است . (یادداشت مرحوم دهخدا).
عواقرلغتنامه دهخداعواقر. [ ع َ ق ِ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). عواقر در چند جا از نجد یافت شود. و گویند کوههائیست از طرف پایین فَرش از سمت چپ آن رو بسوی یک طرف از کوه موسوم به صفر از زمین حجاز. (از معجم البلدان ).
واکرلغتنامه دهخداواکر. [ ک ِ ] (ع ص ) مرغ به آشیانه درآینده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مرغی که در آشیانه باشد. (فرهنگ خطی ).
واکرواژهنامه آزادعصای چارپایه ای است که سالمندان به یاری آن راه روند. عصای چهارپایه برای سالمندان. نوع چرخدار آن مانند روروک (roroak) است که کودکان نوپا به کمک آن راه می روند.
معادلات یول ـ واکرYule-Walker equationsواژههای مصوب فرهنگستانمعادلاتی تفاضلی که ضریب خودهمبستگی یک فرایند خودوایاز را به ضرایب وقفۀ (lag) آن مرتبط میکند
اوکرلغتنامه دهخدااوکر. [ اَ ک ُ ] (اِ) گوی که جولاهگان وقت بافتن جامه هردو پا را در آن گذارند. (آنندراج ). مترس نساج و جولاهان . (ناظم الاطباء).
عاقرلغتنامه دهخداعاقر. [ ق ِ ] (ع ص ) نحرکننده ٔ شتر و کسی که دست و پای شتر با شمشیر زند. (ناظم الاطباء). || زن که آبستن نشود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). زن که نمیزاید : و کانت امرأتی عاقراً. (قرآن 5/19). ج ، عُقّر و عَ