عیاشلغتنامه دهخداعیاش . [ ع َی ْ یا ] (اِخ ) ابن عقبةبن کلیب حضرمی مصری (90-160 هَ . ق .). فرمانده دریایی مصر در عهد مروان بن محمد بود. و او را احادیثی نیز میباشد. (از الاعلام زرکلی از الولاة و القضاة و تهذیب التهذیب ج <span
عیاشلغتنامه دهخداعیاش . [ ع َی ْ یا ] (اِخ ) نام چند تن از محدثان میباشد. رجوع به منتهی الارب و تاج العروس شود.
عیاشلغتنامه دهخداعیاش . [ ع َی ْ یا ] (ع ص ) بسیار زیست کننده و نیکوحال . (ناظم الاطباء). صیغه ٔ مبالغه است از «عیش »، یعنی دارای حیات گشتن . || فروشنده ٔ «عیش » یعنی نان . (از اقرب الموارد). || (از ع ، ص ) خوب زندگانی کننده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). بسیار خوشگذران و کسی که بیشتر زندگانی خ
گاز همراهassociated gas, gas-cap gasواژههای مصوب فرهنگستانهیدروکربنهای گازیشکلی که بهصورت فاز گازی در شرایط دما و فشار مخازن نفتی وجود دارند
گاز حقیقیreal gas, imperfect gasواژههای مصوب فرهنگستانگازی که به علت برهمکنش بین مولکولی، خواص آن با خواص گاز آرمانی متفاوت است
گاز محلولsolution gas, dissolved gasواژههای مصوب فرهنگستانهیدروکربنهای گازی مخازن نفت که، بهدلیل بالا بودن فشار در مخازن، در هیدروکربنهای مایع حل شدهاند
گاز کاملperfect gas, ideal gas 2واژههای مصوب فرهنگستانگاز حقیقی بسیار رقیقی که نیروهای بین مولکولی آن بسیار کم است
عیاشیلغتنامه دهخداعیاشی . [ ع َی ْ یا ](حامص ) عمل عیاش . عیش و عشرت و خوشگذرانی و شادی و اشتغال به شادی . || شهوت پرستی و فسق و فجور و ماژپرستی . (ناظم الاطباء). و رجوع به عیاش شود.
عیاشیلغتنامه دهخداعیاشی . [ ع َی ْ یا ] (اِخ ) عبداﷲبن محمدبن ابی بکر عیاشی مغربی . رجوع به عبداﷲ (ابن محمد...) شود.
عیاشیلغتنامه دهخداعیاشی . [ ع َی ْ یا ] (اِخ ) محمدبن احمد مالکی زیانی عیاشی ، مکنی به ابوعبداﷲ. وی از بنی مالک بن زغبةبود و از مجاهدان مغرب اقصی بشمار میرفت . او را جنگهایی با پرتقالیها میباشد که شرح آنها در الاعلام زرکلی آمده است . عیاشی بسال 1051 هَ . ق . د
عیاشیلغتنامه دهخداعیاشی . [ ع َی ْ یا ] (اِخ ) محمدبن مسعود عیاشی سمرقندی . از فقهای بزرگ شیعه ٔ امامیه در اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجری . رجوع به ابوالنصر (محمدبن ...) و مآخذ ذیل شود: خاندان نوبختی ص 140، الاعلام زرکلی ، الفهرست ابن الندیم ، سفینةالبحا
عیاشیهلغتنامه دهخداعیاشیه . [ ع َی ْ یا ی َ ] (اِخ ) دهی از دهستان باوی (بلوک زرگان ) بخش مرکزی شهرستان اهواز با 100 تن سکنه . آب آن از چاه . محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
عیاشیلغتنامه دهخداعیاشی . [ ع َی ْ یا ](حامص ) عمل عیاش . عیش و عشرت و خوشگذرانی و شادی و اشتغال به شادی . || شهوت پرستی و فسق و فجور و ماژپرستی . (ناظم الاطباء). و رجوع به عیاش شود.
عیاشیلغتنامه دهخداعیاشی . [ ع َی ْ یا ] (اِخ ) عبداﷲبن محمدبن ابی بکر عیاشی مغربی . رجوع به عبداﷲ (ابن محمد...) شود.
عیاشیلغتنامه دهخداعیاشی . [ ع َی ْ یا ] (اِخ ) محمدبن احمد مالکی زیانی عیاشی ، مکنی به ابوعبداﷲ. وی از بنی مالک بن زغبةبود و از مجاهدان مغرب اقصی بشمار میرفت . او را جنگهایی با پرتقالیها میباشد که شرح آنها در الاعلام زرکلی آمده است . عیاشی بسال 1051 هَ . ق . د
عیاشیلغتنامه دهخداعیاشی . [ ع َی ْ یا ] (اِخ ) محمدبن مسعود عیاشی سمرقندی . از فقهای بزرگ شیعه ٔ امامیه در اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجری . رجوع به ابوالنصر (محمدبن ...) و مآخذ ذیل شود: خاندان نوبختی ص 140، الاعلام زرکلی ، الفهرست ابن الندیم ، سفینةالبحا
عیاشیهلغتنامه دهخداعیاشیه . [ ع َی ْ یا ی َ ] (اِخ ) دهی از دهستان باوی (بلوک زرگان ) بخش مرکزی شهرستان اهواز با 100 تن سکنه . آب آن از چاه . محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
ابوالعیاشلغتنامه دهخداابوالعیاش . [ اَ بُل ْ ع َی ْ یا ] (ع اِ مرکب ) شرم مرد. ودر شعری نیز از خواجوی کرمانی این کلمه آمده است .
ابوبکربن عیاشلغتنامه دهخداابوبکربن عیاش . [ اَ بو ب َ رِ ن ِ ع َی ْ یا ] (اِخ ) موسوم به محمد یا شعبةبن سالم الاسدی . از موالی واصل بن حیان الاحدب . و او از روات قراءة عاصم بن بهدله است . وفات او بکوفه در سال 193 هَ . ق . و حفص بن سلیمان ابوعمر و البزار از ابوبکر روای
ابوعیاشلغتنامه دهخداابوعیاش . [ اَ ع َی ْ یا ] (اِخ ) الزرقی الأنصاری . صحابی است و در نام او و پدر وی اختلاف است .برخی نام او را زیدبن الصامت و بعضی زیدبن النعمان و پاره ای عبیدبن زید گفته اند. وفات او بروایتی پس ازسال 40 و بقولی بعد از سنه ٔ <span class="hl"