عیالوارفرهنگ فارسی عمیدمردی که زن و فرزند و نانخور بسیار داشته باشد؛ دارای اهلوعیال؛ عیالدار؛ عیالمند.
عیالوارلغتنامه دهخداعیالوار. [ عیال ْ ] (ص مرکب ) صاحب عیال . دارنده ٔ اهل و عیال . کسی که نانخور بسیار داشته باشد. (فرهنگ فارسی معین ). بسیارعیال . معیل . عیالمند. عیالبار. عیالدار. عائله دار.
پهلوارلغتنامه دهخداپهلوار. [ پ َ ] (ص ) مانند پهلو. چون پهلو از دلیری و شجاعت . کلمه در شاهنامه آمده و ممکن است مصحف پیلوار باشد. رجوع به پیلوار شود.
حلواگرلغتنامه دهخداحلواگر. [ ح َ گ َ ] (ص مرکب ) حلوائی . حلوافروش . قنّاد. (آنندراج ) : دانی حدیث آن زن حلواگر گدای گفتا چنین کنی بمکافا چنان خوری . خاقانی .سخت زیبا لیک هم یک چیز هست کآن ستیره دختر حلواگرست . <p class="auth
الوارلغتنامه دهخداالوار. [ اَل ْ ] (اِخ ) نام محلی درکنار راه اصفهان به خوانسار میان علی آباد و عسکران در 82800گزی اصفهان . (یادداشت مؤلف ). در فرهنگ جغرافیایی ایران «اَلوَر» آمده است . رجوع به الور شود.
الوارلغتنامه دهخداالوار. [ اَل ْ ] (ع ص ، اِ) جمع عربی لفظ لُرکه ایلی است در ایران . (فرهنگ نظام ). در متن اللغة آمده : لور جنسی از اکراد است - انتهی . بنظر میرسد که لر در عربی بصورت لور درآمده و برطبق قاعده ٔ عربی به الوار جمع بسته شده است و فارسی زبانان آن را بصورت عربی بکار برده اند. رجوع ب
عیالواریلغتنامه دهخداعیالواری . [ عیال ْ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی عیالوار. صفت برای عیالوار.- خانه ٔ عیالواری ؛ با زن و فرزندان متعدد. با نانخور وتحت تکفلان بسیار.|| (ص نسبی ) در تداول امروز، ارزان و بسیار، و فراخ و فربه و وسیع.
عیالواریلغتنامه دهخداعیالواری . [ عیال ْ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی عیالوار. صفت برای عیالوار.- خانه ٔ عیالواری ؛ با زن و فرزندان متعدد. با نانخور وتحت تکفلان بسیار.|| (ص نسبی ) در تداول امروز، ارزان و بسیار، و فراخ و فربه و وسیع.